Part 8 "Forbidden Love"

1.1K 244 68
                                        

•پارت هشتم~عشق ممنوعه•

امضاش رو پایین برگه زد که منشی سریع از زیر دستش جمعش کرد.
تعظیمی کرد و با سرعت اتاق رو ترک کرد.

_ صدام زدی بیام اینجا کار کردن و پول در آوردنت رو ببینم؟
خودکار رو بست و روی میز پرت کرد.
_ از زمانی که گفتم بیای دو روز گذشته، قطعا بغل دوست پسرت خیلی خوش گذشته و حسابی هوش از سرت پرونده که این رو یادت رفته که من روی تایم حساسم!

دستاش رو به همدیگه چفت کرد.
_ کار کردن و پول در آوردن؟ مگه به ضرر توعه؟ من جون می‌کنم تا ارزش سهام تو بالاتر بره سهامدار عزیز.

یونگی خنده کوتاهی کرد و فنجون چایش رو برداشت.
فنجون رو با آرامش زیر بینیش حرکت داد و عطر خوشش رو بو کشید.

دست تهیونگ با حرص مشت شد.
الان تازه می‌فهمید وقتی جونگ کوک می‌گه آرامشش حرص دراره منظورش چیه.

کمی از چایش نوشید.
_ نتونستم بیام دیدنت چون تایم کوتاهی رو شرکت بودی.
فنجون رو روی میز گذاشت و سر سمت تهیونگ چرخوند.
_ یا اینطور بگم بهتره... نتونستم بیام دیدنت چون بیش‌ترین تایم روزت رو توی کاونت گذروندی، هوم؟

یه لحظه نگاهش لرزید ولی بعد سریع به خودش اومد و چونه بالا گرفت.
_ بابت کارهایی که می‌کنمم باید جواب پس بدم؟

دست زیر چونه‌ش زد.
_ برای روابطم باید به کسی جواب پس بدم؟
حرفش رو به خودش برگردوند و تهیونگی که همیشه حرفی برای گفتن داشت رو ساکت کرد.

دستش رو به میز گرفت و بلند شد.
_ جیمین از اون شب بهم ریخته و ناراحته، جونگ کوک هم بلاکش کرده.
چشم غره‌ای بهش رفته.
_ توقع داری وقتی رفیقی که از وقتی چشماش رو باز کرده باهاش بزرگ شده بهش دروغ گفته به هیچ جاش نباشه؟ بلاک که چیزی نیست.

موس رو جلو کشید که همون لحظه با حرفی که یونگی زد خشکش زد.
_ تو از کجا می‌دونی جیمین و جونگ کوک انقدر رفاقتشون قدیمیه؟

خون توی رگاش یخ بست.
'شت!'

_ خب... اون و جونگ کوک دوستن، منم فکر کردم که...
با دیدن نگاه جدیه یونگی حرفش رو عوض کرد.
_ این فقط یه حدس بود، اما مثل اینکه درست در اومد.
خنده هول کرده‌ای به دنبال حرفش کرد که دروغش رو طبیعی جلوه بده.

یونگی که ظاهرا انگار قانع شده بود، سر تکون داد و گفت:
_ خب؟ کار دیگه‌ای با من نداری؟
چپ چپ نگاهش کرد.
_ باز به جیمین که رفیقش رو جدی گرفته و نگران واکنششه، تو که هیچی!

دست به سینه شد.
_ دو دیقه پیش چی گفتم؟ من درمورد روابطم به کسی جواب پس نمی‌دم.
نتونست خودش رو تحمل کنه و با برداشتن خودکار روی میز، اون رو سمت یونگی پرت کرد.
_ رفیقت کسی حساب نمی‌شه مردک!

Past's Shadow (Namjin/Vkook)Where stories live. Discover now