Part 51

209 49 61
                                        

" دلم نمی‌خواد مثل من زندگی کنی "

.
.
.

پشت در اتاق این پا و اون پا میکرد. دلش نمی‌خواست مزاحم برادرش بشه.. از طرفی قلبش توی دهنش میزد و می‌خواست از حالش با خبر بشه!

وقتی بهشون خبر دادن که یه نفر داره به سمت عمارت میاد؛ با سریع ترین سرعتی که از خودش سراغ داشت؛ همراه کیونگسو تا اونجا دویده بودن.. از همون لحظه‌ تا الان نه تنها خواب به چشماش نیومده بود؛ بلکه فقط و فقط اشک بود که از چشماش پایین می‌ریخت و حتی همین الان هم بغض راه گلوش رو گرفته بود.

بالاخره به خودش جرات داد و آروم دستگیره اتاق رو فشار داد. لایِ در رو در حدی که سرش ازش عبور کنه، باز کرد و داخل اتاق رو نگاهی انداخت.

اتاق آروم بنظر میومد و می‌تونست هیونگش رو ببینه در حالی که بکهیون رو به خودش چسبونده بود و هر دوشون خواب بودن..

با خودش فکر کرد که شاید بهتره یه موقع دیگه بیاد تا بیدارشون نکنه.. می‌خواست بره عقب و در رو ببنده که با اشاره دست لوسیفر سر جاش خشک شد. برای یک لحظه فکر کرد که شاید توهم زده! مگه هیونگش خواب نبود؟

با وجود تردیدی که داشت، وارد اتاق شد و خیلی آروم در رو پشت سرش بست. با اشاره انگشت لوسیفر که به نشونه سکوت روی بینیش نگهش داشته بود؛ سرعت قدم هاشو کمتر کرد و آروم طوری که هیچ سر و صدایی تولید نکنه؛ روی نوک انگشتاش قدم برمی‌داشت.

کنار تخت لوسیفر یک چهارپایه بود که دکتر ازش استفاده می‌کرد. چهارپایه رو به تخت نزدیکتر کرد و به هیونگش نزدیکتر شد.

+ خوبی؟

آروم زمزمه کرد و لوسیفر سرش رو به سمتش چرخوند.

ـ زنده‌ام

برادرش هم متقابلا آروم زمزمه کرد. انگار نمی‌خواست بکهیون رو بیدار کنه!

ـ کشو رو باز کن..

با دستش به کشویِ گل میز کنار تخت اشاره کرد و جونگین هم بدون معطلی کاری که هیونگش گفته بود رو انجام داد.

ـ فندک و سیگار هست؟

جونگین سعی کرد بی‌ سر و صدا داخل کشویی که پر از چیزای مختلف بود رو نگاهی بندازه.. و بالاخره تونست یه پاکت نصفه سیگار و یه فندک پیدا کنه!

+ برات خوب نیستا

ـ ولی آرومم میکنه

با وجود اینکه نگران حالِ برادر بزرگترش بود و واقعا دلش نمی‌خواست اینکارو انجام بده؛ به حرف لوسیفر گوش کرد و یه نخ سیگار به دستش داد.

اما برادرش خوب بنظر نمیومد. اون حتی برای بالا بردن دستش و رسوندن سیگار به لایِ لباش تقلا میکرد.

𝐋𝐮𝐜𝐢𝐟𝐞𝐫 𝐏𝐂𝐘 Where stories live. Discover now