رمان مون تو تلگرام یک سال جلوتره🍷
این لینک چنله تموم رمان های رزالینِ کپی و تو تلگرام پیسش کنید🔥
https://t.me/rosenovelsss
#MY_RED_BALLERINA
🫀🫀🫀🫀🫀🫀
با مکث به صدای گلوله ها گوش داد
نگاه ارسطو حسابی واسش سنگین بود
چرخید و با سرعت سمت پشت ساختمون رفت
اگه ارون حنارو بجای ارمیا می گرفت کمتر آسیب می دید
خیلی خوب می دونست هیچ وقت بلایی سر حنا نمیاره
ولی همین که از اطلس بگیرتش باعث میشه هرکاری بخواد بکنه
زیر آخرین پنجره وایساد فاصله زیاد بود
چند قدم عقب رفت و با سرعت دوید
تو یه حرکت سریع و فرز خودشو کشید بالا
بی توجه به زخم عمیقی که میله های تیز رو دستش ایجاد کردن لبه پنجره وایساد
جا خیلی کم بود
اگه سرش گیج می رفت پرت می شد پایین
میله رو گرفت پاشو عقب برد و قدرت به شیشه کوبید
صدای شکستن شیشه میون صدای رگبار گلوله ها گم شد
باید تا قبل رسیدن پلیسا می رفتن
خودشو از لای شیشه های شکسته و خرد شده داخل کشید
اتاق تاریک و سرد بود با دقت نگاه چرخوند
وقتی چیزی ندید بیرون زد
راهروی بزرگ و کم اتاقی بود
اتاق دوم و سومم خالی بودن
عصبی داد بلندی کشید و مشتشو به در کوبید
_ بی همه چیز کجا بردیش.....
صدای بلندش تو اتاق پیچید
با قدمای بلند بیرون رفت در اتاق چهارمو که باز کرد خشکش زد
انتظار داشت بازم خالی باشه ولی نبود...
ارون : خوش اومدی برادر....
با چشمای به خون نشسته جلو رفت
_ مرگ خودتو سخت می کنی...
صداش مثل ناقوس مرگ تو اتاق پیچید
ارمیا با بدنی لرزون رو پاهای ارون نشسته بود
🫀🫀🫀🫀🫀🫀
