உPart.3

1K 96 21
                                        

این صدا... چرا انقدر آشنا می‌زد؟! اون صدا رو کجا شنیده بود؟!

ابروهاش رو توی هم کشید و سرش رو به سمتی که فکر می‌کرد اون آدم ممکنه اونجا باشه چرخوند و بزاقش رو از راه گلوی خشک شده‌اش پایین فرستاد تا بتونه حنجره‌‌اش رو برای بیان کلمات حرکت بده:

-ت-تو کی هستی؟!

با شنیدن صدا قهقهه‌ای که داخل حلزونی گوش‌هاش پیچیده شد، به یک دفعه این خاطرات محوی بودن که از جلوی چشم-هاش رد شدن.

"م-مو نقره‌ای؟"

با هر کدوم از صحنه‌هایی که از جلوی چشم‌هاش رد می‌شدن، این تعجب و گیجی‌ای بود که تمام بدن جیمین رو فرا می‌گرفت.

چطور ممکنه؟! این خاطرات چی بودن که درحال گذر از جلو چشم‌هاش بودن؟!

"ا-امکان نداره! من... من اون کارا رو کردم؟! اون هم با دو نفری که..."

قبل از اینکه بتونه کند و کاو داخل ذهش رو تموم کنه، این چونه‌اش بود که اسیر دست‌های سردی شد و با کشیده شدن به سمت بالا، پارچه مزاحمی که اجازه دیدن اطراف رو ازش گرفته بود؛ از روی چشم‌هاش برداشته شد و اولین چیزی که دید، صورت زیبای پسر مو نقره‌ای بود!

بزاقش رو با دیدن صورت پسر که فاصله کمی باهاش داشت، فرو فرستاد؛ واقعا همه اون خاطرات واقعی بودن؟!

چطور این کارها رو انجام داده بود؟ مطمئن بود حتی مست هم نبوده! تا حالا این طور کنترلش رو از دست نداده و مثل حیوونی که عقلش داخل شهوتش خلاصه می‌شد، عمل نکرده بود!

تهیونگ نگاهش رو روی صورت مرد که حسی رو بازتاب نمی-کرد، گردوند؛ اون مرد توی مخفی کردن احساساتش هم حرفه-ای بود؟

-الان باید متوجه موقعیتت شده باشی!

جونگ کوک ابروهاش رو توی هم کشید و کنار تهیونگ ایستاد.

-می‌بینی پارک؟ هرچقدر بخوای تلاش کنی بازهم تو دست‌های منی! تو عین باروتی تا منی نباشم، شعله‌ور نمی‌شی!

جیمین کمی گوشه لبش رو بالا فرستاد و به چشم‌های پسر مو مشکی خیره شد.

-هرچقدر فندک دست تو باشه، بدون باز هم قدرت دست منه! خبر نداری چجوری سوزوندمت!

جونگ کوک می‌خواست دستش رو به سمت موهای جیمین ببره و با خشم عقب بکشتشون و تهیونگ می‌دونست بعد اون حرکت، این چاقوی مورد علاقه پسره که داره صورت جیمین رو خط می‌ندازه!

قبل از اینکه حرکتی انجام بده با گفتن "برو عقب" جلوی پسر رو گرفت.

جونگ کوک نگاهی به چشم‌های تهیونگ انداخت و با فحشی که زیر لب فرستاد به سمت کاناپه حرکت کرد؛ باید خونسردی خودش رو حفظ می‌کرد!

-خودت از این همه که سرت تو کار ماست خسته نشدی؟ حتما باید خودمون به حسابت برسیم تا عقب بکشی؟

⌠ Hostage ⌡Where stories live. Discover now