برخلاف گرگهای بالغ، تولهها رایحهای داشتن که اونها رو قابل تشخیص میکرد و میشد از طریق اون رایحه اونها رو شناسایی، پیدا و از دستهها و قبایل دیگه بهراحتی جدا کرد، رایحهای که بوی متفاوتی داشت و تنها مختص به تولهگرگها بود.
تولهی جونگکوک هم چنین رایحهای داشت با این تفاوت که هرچقدر تولهها کوچیکتر بودن رایحهشون شیرینتر بود و از بدو تولد هرچقدر بزرگتر میشدن اون رایحه تحتتأثیر دارو بهمرور محو و در نهایت از بین میرفت.
چیزی که برای جونگکوک جالب و کمی عجیب بهنظر میرسید، رایحهی تهیونگ بود. گرگ آلفا نباید هیچ بویی میداشت؛ اما امگای فرمانده هرچند سخت ولی میتونست بوی گلهای ویستریا رو از سوی آلفا حس کنه. مسئلهای که برای خودش هم جای سؤال داشت و دلیلی براش پیدا نمیکرد.
ممکن بود بهخاطر جفتبودنشون باشه؟
یا شاید هم حضور توله؛ اما جونگکوک قبلاز باردارشدن هم تونسته بود رایحهی تهیونگ رو باوجود ضعیفبودنش استشمام کنه.افکارش رو با نفسی عمیق و بستن پلکهاش کنار زد و باز هم تمرکزش رو، روی تولههای گمشده گذاشت. تولهها دَمدَمهای صبح ناپدید شده بودن و از اونجایی که تبدیلشدن به گرگهاشون بدون کمک بزرگترها کمی برای تولهها سخت بود حدس رو بر این میگذاشت که هنوز هم در بُعد انسانیشون باشن. پس بهنسبت جثهی کوچیکشون نمیتونستن چندان دور شده باشن.
اولین مکانی که برای گشتن انتخاب کردن، اطراف پک بود؛ اما هیچ اثری از حضور یا رایحهی تولهها پیدا نکردن و به این معنا بود که اونها خیلی وقته از این محل رفتن.
جونگکوک دستش رو به کمرش گرفت و نگاه نامطمئنی به اطرافش انداخت. از قبیله فاصله گرفته بودن و حالا جنگل نزدیکتر از قبیله شده بود.
احساس گرسنگی و کمی هم ضعف داشت؛ اما حس نگرانی بابت حال تولهها و خانم کوچولویی که این روزها مثل تولهی خودش ازش مراقبت میکرد، اجازه نمیداد به غذاخوردن فکر کنه و اشتهاش رو بهطور کامل از دست داده بود.با حس عذابوجدان بابت تولهی داخل شکمش، نامحسوس دستی به شکم کوچیک و عضلانیش کشید و خطاب به اون کوچولوی نخودسایز، در دلش گفت: «متأسفم کوچولو، بعداز پیداکردن تولهها قول میدم حسابی بهت برسم.»
«فرمانده.»
جوهی به نمایندگی از افرادشون که همگی منتظر دستور فرمانده بودن، جلو اومد و با صدازدن برادرش، توجهاش رو به خودش جلب کرد.
«بله؟»
جوهی اشارهای به افرادشون که همگی مثل جوجهاردکهایی که بلاتکلیف منتظر مادرشون موندن، کرد و گفت: «افراد منتظر دستورتون هستن، برنامه چیه؟»
DU LIEST GERADE
My you
Fanfiction_شانس آوردی آلفا، امگای قوی داری؛ با وجود شدت بالای ضربه، اما آسیب شدیدی بهش وارد نشده و مهمتر از همه اگه در حالت انسانی چنین آسیبی میدید درجا بچهاش رو از دست می داد؛ اما چون در حالت گرگینه... تهیونگ که تا اون لحظه با دقت به حرفهای ساحره گوش می...
قسمت سی: ماهِ کوچک
Beginne am Anfang