2

1.3K 179 23
                                    

محکم زد تو گوش خودش تا شایداگه خوابه بیدار بشه

چشماش باور نمیکردن البته بهتره بگیم قلبش باور نمیکرد

همسر عزیزش میخواست اون بمیره؟
چرا؟ به چه دلیل؟ سه سال عاشقانه کنار هم زندگی کردن چرا چرا چرا

امروز دوشنبه بود یعنی فردا تهیونگ باید میمیرد اونم به دست یه قاتل اجاره ای

:«عزیزه من چرا آخه؟»

راهش رو به سمت خونه گرفت

...................   ....       ..........................................

:«چرا نمیخوری غذا رو دوست نداری؟»

با تعجب از همسرش پرسید ولی تهیونگ فقط خیره بهش بود
اخه چرا چطوری کسی که اینطوری نگران غذا نخوردنشه به مرگش راضیه

خیره جواب داد

:«نه دوستش دارم فقط یکم از اشتها رفتم»

اهومی گفت و به غذا خوردن ادامه داد

تهیونگ:«دوستت دارم»

جونگکوک دستش رو، روی دست همسرش گذاشت

:«حالت خوبه؟»

درسته هیچ وقت همسرش نمیگفت منم دوستت دارم معمولا یا بحث رو عوض میکرد یا اگه تهیونگ زیاد اصرار میکرد کارو به سکس میکشوند

تهیونگ:«آره»

............................................................................

پکی به سیگارش زد و اجازه داد نیکوتن تو رگاش پخش بشه

به همسرش که دیکش رو داخل خودش داره و نفس نفس میزنه نگاه میکرد

قبلا ها حتی دیدن لخت جونگکوک ارضاش میکرد
چه برسه بفاک دادنش

البته قبل از اینکه بفهمه تمام کارهای همسرش دروغه

:«ت... تــ. تهیونگ»

ناله ای کرد

:«هنوز نه»

اجازه ادامه دادن سواری رو نداد

میتونست ببینه جونگکوک حالش از همیشه بدتره و میخواد که ارضا بشه ولی آیا تهیونگ همچین اجازه میداد

تهیونگ:«دوستم داری؟»

شکم تخت جونگکوک بالا پایین میشد

:«عزیزم من دارم زجر میشکم»

اوه عزیزم با دردی که بهم دادی قابل مقایسه نیست

بی اهمیت دوباره پرسید

:«دوستم داری؟»

نگاهی به چشماش کرد
چشم های تهیونگ زیادی خالی بود

بلند شد

:«اصلا میدونی چیه نیازی بهت نیست»

خواست سمت حموم بره تا خود ارضایی کنه که تهیونگ چسبوندش به دیوار طوری که مطمئن دیوار شکاف خورده

جونگکوک از دردی که به کمرش وارد شد اخ بلند گفت

صورت جونگکوک رو تو دستش گرفت
سوراخ های بینیش بزرگ شده بودن و چشماش کاسه خون

:«هیچ وقت سعی نکن ازم سرپیچی کنی مفهومه؟»

از ترس سری تکون داد تهیونگ هیچ وقت اینطوری نبود اون تو تخت ملایم و مهربون بود که باعث میشد جونگکوک یه دیلدو داشته باشه که بعد از اینکه تهیونگ ارضا شد با خشونت خودش رو بفاک بده

:«میخوای بفاکت بدم؟»

این بی شرمی تمام بود ولی جونگکوک لیاقت مهربونی نداشت

ساکت موند

داد زد
:«میخوای بفاکت بدم»

بالاخره به حرف اومد

:«پس براش التماس کن»

هر سه انگشتش رو در لحظه وارد جونگکوک کرد که باعث شد بدنش به لرزه بیوفته و جیغ کوتاهی بکشه

:«چرا لالی بگو، بگو که میخوای طوری بفاکت بدم که نتونی راه بری بگو که فاحشه دیک منی بگو»

تهیونگ انگشتاش رو حرکت میداد و وحشیانه به اطراف سوراخ پسر میکوبید

ناله های جونگکوک تبدیل به جیغ شده بود التماسش میکرد که بس کنه ولی با وارد شدن دیک تهیونگ داخلش جیغ بلندی کشید

:«خواهش میکنم تمومش کن»

تهیونگ بدون هیچ صبری شروع به حرکت کردن کرد

جونگکوک خواست صورتش رو نزدیک تهیونگ بیاره تا ببوستش ولی تهیونگ گردنش رو گرفت و به دیوار چسبوند

انقدر گریه کرده بود که چشماش قرمز شده بود این روند تا زمانی ادامه داشت تا تهیونگ ارضا بشه

بعد از یک ساعت تهیونگ دیکش رو بیرون کشید
و جونگکوک رو روی زمین رها کرد

:«حتی نتونستی ارضام بکنی»

از در خارج شد
..
.
.
.
.
.
.
نگاهی به ساعت کرد 11:23دقیقه
پس باید تا الان همسرش همونطوری که گفته بود با گلوله کشته شده بود

به قاتل گفته بود طوری باشه که انگار خودش خودکشی کرده

با لرز کلید در بیرونی رو انداخت و بازش کرد
از حیاط گذشت و در خونه رو باز کرد
با تعجب به اطراف نگاه کرد همه جا مرتب بود و نشونه ای از درگیری یا کشته شدن نمیدید

:«تهیونگ؟»

صدای نشنید

:«تهیونگ اونجایی؟»

بازم صدایی نشنید

به حیاط پشتی رفت و از تعجب خشکش زد

:«تهیونگ؟»

دو قبر کنده شده کنارهم دید

تهیونگ بیل رو انداخت و جلو اومد

:«بیست هزار دلار؟واقعا؟»

یخ زده بود قلبش محکم تو سینش میکوبید

:«تو از کجا؟»

گوشیش رو دراورد و پیام جونگکوک و قاتل اجاره ای رو نشون داد

:«من خوده قاتلم!»

قاتل اجاره ای Where stories live. Discover now