4

1.2K 155 28
                                    

:«با توعم تو کی هستی؟»

تیکه شیشه ای که سمتش گرفته شده بود اونقدر برنده بود که دستش رو غرق در خون بود

دستاش رو بالا نگه داشت و با نگرانی گفت

:«من همسرتم یادت نیست؟»

:«دروغغغغ گووووو من بیست سالمه چطوری میتونم ازدواج کرده باشم؟»

بیست سال؟

جلو اومد

:«تهیونگــ....»

:«جلو نیا»

تهیونگ ترسیده و با اشک بهش هشدار داد

جونگکوک عقب رفت

:«عزیزم هر چی تو بگی فقط اون چاقو رو بزار کنار»

تهیونگ سری تکون داد

:«نه نمیشه تو رو بابام فرستاده تا من رو بکشی»

خب قسمت دوم جملش کاملا درست بود ولی خب

جونگکوک لبخندی زد

:«تهیونگ چرا اینجوری میکنی؟من و تو سه سال باهمیمـ..... اشکی ریخت جونگکوک بازیگر خیلی خوبی بود مشکلم همین بود..... خواهش میکنم»

شیشه از دستش سر خورد و افتاد

تهیونگ:«تو واقعا همسرمی؟»

اشکاش رو پاک کرد و سری تکون داد

عصبی دستی به موهاش کشید

:«ولی من بیست سالمه»

جونگکوک:«تو سی و هشت سالته»

نه امکان نداشت باور نمیکرد

با قدمای لرزون جلو رفت و مقابل آیینه ایستاد

اون کی بود؟دستی به صورتش کشید

این زخما کی بوجود اومدن؟کی انقدر چهرش پیر شده بود

موهاشـ.... موهای قهوه ای تیره که چندتا تار موی سفید بینش قابل دیدن بود

سریع لباسش رو دراورد

بدن ورزیدش پر از جای زخم و شکستگی بود

هیچوقت انقدر توپر نبود اون همیشه جوانی لاغر با موهای رنگ شده مشکی بود

مردی که جلوش ایستاده بود براش غریبه بود

:«تو همسر تهیونگ سی و هشت ساله ای نه من»

***

:«تهیونگ بخاطر ضربه ای که به سرش خورده خاطرات هیجده سال اخیر رو فراموش کرده»

اهمیتی براش نداشت فقط کافی بود تهیونگ اون کاغذ رو امضا کنه

:«مهم نیست تا وقتی اون کاغذ رو امضا کنه»

قاتل اجاره ای Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt