⊹₊♚₊⊹ 18th ⊹₊♚₊⊹

181 35 47
                                    

سال ها پیش ....

جیمین رابطه خوبی با خانوادش داشت، مادرش همیشه حامی انتخاب هاش و تصمیماتش بود و برادرش ازش همیشه مقابل هر اشراف زاده احمقی که میومد سمتش محافظت می کرد

حتی پدرش وقتایی که برای ازدواجش با تهیونگ پا فشاری نمیکرد بهترین ادم بود

میدونست که این چیزی نیست که همه داشته باشن و قلبش از دونستش درد میگرفت

دفعه پیشی که ته اومده بود دیدنش به این پی برده بود، بهترین و دوست داشتنی ترین رفیقش که همیشه شاد و خوشحال بود به نظر خسته و یه طورایی تنها میومد

نامجون هم بخت برگشته به نظر میرسید طوری که جیمین برای دوتاشون دلسوزی میکرد

جونگکوکم که یه خانواده وحشتناکی داشت، ته هم بدترین پدری که تاحالا دیده بود رو داشت

واقعا تنها آدم خوشحال اونجا فقط خودش بود ؟

مادر جیمین : جیمینی، از ته خوشت میاد ؟ یه ساعته از پنجره زل زدی بهش ....

+ اول که فکر میکردی از کوکی خوشم میاد حالا هم ته، انقدر دوست داری ازدواج کردنمو ببینی ؟

مادرش ملایم و نرم خندید و جیمین هم بهش لبخند زد

مادر جیمین : معلومه که نه، تو پسر بچه کوچولو خودمی و نمی خواد نگرانش باشی، مهم نیست پدرت چی می خواد و چی گفته من همین طوری تا هر موقعه که بشه تک و تنها ( سینگل ) نگهت میدارم

+ ممنون مامان اما این شکلی نیست که بخوام تا ابد این طوری باشم، من فقط تا ....

مادر جیمین : تا شاهزاده سوار بر اسب سفیدت بیاد ؟

لپاش گل انداخت، خب آره، این دقیقا همون چیزیه که میخواست، اون همه شب هایی که با شندین داستان های افسانه ای و رمانتیک گذشت باعث شد انتظاراتش خیلی بالا بره

مادر جیمین : درست گفتم مگه نه ؟ هاهاها اوه عزیزم، مطمعنم یه شاهزاده جذاب با کلی گل رز میاد پیشت .... یه روزی، اره

جیمین لبخندی زد و به باغ پشتیشون خیره شد به دوتا دوستای صمیمیش که به همدیگه با عشق نگاه میکردن، یه روزی .... آرزو کرد میتونست همچین چیزی رو داشته باشه

زمان حال .....

بعد از یه روز طولانی تو پروشگاه بلاخره رفت سراغ تخت خوابش، باید میخوایید، باید .... اما ذهنش این دستور رو نمیگرفت

Thief || yoonmin, namjin,taekookWhere stories live. Discover now