~یونگی~
تهیونگ که هنوزم تو کف یونگی بود، ساعدِ جیمین رو که مشغول تزئین کاپ کیک های دخترش بود رو بین انگشت هاش گرفت:
_ هیونگ تو جدی اون مرد رو میشناسی؟!جیمین هومی گفت و توضیح داد:
_ آره
_ از کجا؟!
_ هوم....بادکنک مینی رو نجات داده بود. از همون جا میشناسمش
تهیونگ با دهان نیمه باز پلک زد و سعی کرد صدای تق تق راه رفتن اون اردک سفید رو نادیده بگیره:
_ همین؟
_ آره. مگه قرار بود خبری باشهپسر دستی به پیشونیش کشید و بلخره منفجر شد:
_ خدای من! هیونگ تو چطور یونگی رو نمیشناسی؟!
_ یونگی؟
_ نگو که حتی اسمش هم نمیدونی!
_ خب....اون هیچ وقت نگفت، منم هیچ وقت نپرسیدم...
_ اون مین یونگی ئه! رئیس شرکتِ نوشیدنیِ های-تاک!جیمین با شگفتی نگاهش رو به تهیونگ داد:
_ ...واقعا؟! هایتاک نوشیدنیِ مورد علاقه مینی ئه
پسر با تاسف آهی کشید و سمت دستگاه قهوه ساز رفت:
_ برام جای سواله، چرا کسی که خودش شرکت نوشیدنی داره باید پاشه بیاد اینجا و قهوه بخوره
_ شاید چون طعم قهوه هامون عالیه؟
_ شاید چون صاحب اینجا عالی تر از قهوه هاشه؟جیمین نگاه سوالیش رو حواله تهیونگ کرد:
_ منظورت چیه؟
پسر داشت به این فکر میکرد که آیا باید حقیقتِ واضحِ درون مردمک های مشکی و غرق در عشقِ مین یونگی رو برای هیونگ از همه جا بی خبرش آشکار کنه، یا نه.در آخر شونه ای بالا انداخت و این مسئولیت رو از روی خودش برداشت:
_ نمیدونم هیونگ....چرا خودت دنبال جواب نمیری؟
جیمین پشت پلکی برای تهیونگ نازک کرد و دوباره تمرکزش رو روی کاپ کیک ها گذاشت.یعنی مین یونگی برای قهوه های عالی شون به کافه نمی اومد؟ پس بخاطر چی بود؟
••••••••••••••
بلو رایتر💙🦋
قیافه یونگی که داره بخاطر جیمین میاد به کافه: مشکل داری؟ ما داریم اینجا زحمت میکشیم-تق تق👇⭐️
YOU ARE READING
Father [Yoonmin]~|completed
Fanfiction_ من یه پدر مجردم _ دوستت دارم _ من یه دختر 3 ساله دارم... _ دوستت دارم _ من فقط باری سنگین روی شونه هاتم.... _ دوستت دارم پتال....و هیچ اهميتي به این ها نمیدم ↴ేخلاصه چیزی درباره اثر پروانه ای میدونید؟ میگن حتی بال زدن یک پروانه هم میتونه رون...