part 2

42 3 0
                                    


________________________________

ته ÷ ............

باورم نمیشه چرا؟ خدایااا چرااا؟ چرا من ؟

تروخدا بهم دلداری بدین بگین رفیق شمام مث رفیق من خنگه .

خواستم بزنمش که فورا از دستم فرار کرد .

حالا توی بار تهیونگ بدو من بدو تهیونگ بدو من بدو .

حالا خوب شد کراشم رفتااا.

بعد کلی دویدن وایسادیم همونطور که نفس نفس میزدیم گفتم

= د اخه ( بوق ) اینم شد فکر ؟ نه بگو ؟؟

ته ÷ ببخشید که شما اصن به خودتون زحمت نمیدین رئیس و من باید فکر کنم همش :||

=‌ برو بابا توعم دو بار فقط کمک خواستم ازت دیگه ://

ته÷ فقط دوبارر ؟ دوبارر ؟؟؟ داداش کم مونده بهم بگی بیام کمکم کن بشاشم .

از اون چشم غره های خفنم براش رفتم که خب .. ته پرو تر از این حرف اس با با یه دونه چشم غره از رو بره .

جین ~ یاااا

=اَه ترسیدم .

ته ÷ یاواش بابا ترسیدم .

جین همونطور که به هیج جاشم نبودیم گوشمون رو گرفت وگفت

جین ~ شماا دو تاا مگه صدای نامی رو نمیشنوین ؟

= نه نامی چی گفت مگه ؟؟

جین ~ یاااا فقط من بهش میگم نامی بعدشم یک ساعته داره صداتون میزنه جمع کنید بریم .

بعد با یه چشم غره ادامه داد

جین ~ بخاطر شما ازگلا حنجره قشنگ و خوش صدای نامیم داشت جر میخورد .

من و تهیونگم با خنده تایید کردیم .

خلاصه نامی جون جین من رو رسوند جلو خونه و رفت . تعارف هایی که میکردیمم که بماند .

همونجوری داشتم لباسامو عوض میکردم به این فکر کردم که اگه ۸ سال پیش اون کلی بازی رو در نمی اوردم اصلا با جین و نامجون و ته و شوگا < کراش عزیزم > اشنا نمی شدم .

خب بزارین از اول بگم :

قضیه از این قراره دبیرستانی که بودم .

روز اول دیر کرده بودم شبم نخابیده بودم و استاد رام نمیداد

اعصابم شوخمی شده بود و همونجا جلو در داد می زدم و کولی بازی که تو حق نداری رام ندی و تو اصلا منو نمیشناسی

< حالا انگار کی بودم >

حالا انگار تو کی هستی واسه من شاخ میشی من پسر مدیرم و اینا و بعد نگو طرف مدیر بود "_"

و اونجا اصلا کلاس من نبودد :////.

خلاصه بعد از کلی جیغ و داد و فحش و اینا مدیرمون هم که از اون پخمه ها نبود اومد یه سیلی خوابوند تو گوشم

بعد هنوز اونموقع هم نمیدونستم مدیره . عصبانی برداشتم یه سیلی محکمتر بهش زدم T_T

اونم وحشی شد یهو حمله کرد سمتم حالا من بدو مدیر با اون ریش و سبیل و بدو وقتی هم که میدوئید شکم گندش بالا پایین میشد اصلا نمی تونستم جدی باشم .

دوباره من بدو مدیر بدو بچه های کلاس بدو .

خلاصه نفسم بالا نمیومد هی می گفتم بزا بپرم بغلش شاید از دلش دراد منو نخوره

ولی خب هی با دیدن قیافش پشیمون می شدم

لامصب انگار میگ میگ بود همچین میدوئید .

بلاخره من که وایسادم رسید بهم خواست بیاد بزنه که..

همینطوری چشامو بسته بودم که بزنه دیدم هیچی نشد

چشامو باز کردم و بله همون صحنه ای که تو رمانا و فیلما میشه

یه پسره دست مدیره رو نگه داشته بود < کراشم بود شوگا>

ولی زورش نمیرسید هیی

خب اخه زور مدیره کجا و زور این پسره کجا که دو نفر دیگه هم اومدن و به کمک شتافتن < نامجون و جین > ولی بازم زورشو نمی رسید به اون مدیره .

داشتم به قلقلک دادن مدیره فکر میکردم

که یهو مدیره پخش زمین شد . یه پسره دیگه < تهیونگ > در حالی که یه پاش هنوز بالا بود < زده بود به دم و دسگاه طرف اوخییی >

یه نیشخند زد و گفت ÷ از مغزتون استفاده کنین .

و من اوسکول خاک برسر از اون موقع همه تصمیماتم و میدم به اون تا اون از مغزش استفاده کنه و نظر بده .

بعد دیگه معاوناا اومدن و ما رو میخواستن ببرن دفتر

حالا من هی میگفتم نه بخدا ما تازه رسیدیم حالا نگو اینا از دوربین دیده بودن اومده بودن

خب بعد از اون موقع که ما ۵ نفر باهم اخراج شدیم رفیقای فاب هم شدیم .

______________________________

𝑴𝒐𝒓𝒑𝒉𝒊𝒏𝒆 :]] مورفین Onde histórias criam vida. Descubra agora