-چپـتر یازدهـم-

Start from the beginning
                                    

ضربان قلبش به خاطر جنبش زیادی که داشت به تپش افتاده بود و قطرات عرق، صورتش رو خیس کرده بودند.

موهای بلند مشکی رنگش به خاطر عرق به پیشونیش چسبیده بودند و زره در تنش داشت سنگینی می‌کرد و باعث می‌شد تا پاهاش لرز خفیفی برن و نفس هاش به سختی بیرون بیاد.

شمشیرش رو بالا گرفت و نیشخند بزرگی رو گوشه لب‌هاش نشوند.

هنوز حرکتی نکرده بود که فرمانده ارتش مقابل از پشت سر خنجری رو روی بازوی چانیول کشید و خون به سرعت دست راستش رو خیس و رنگی کرد

فریاد بلندی کشید و با گذاشتن دست آزادش روی بازوی زخمیش، نگاهش رو به ییشینگ داد و بعد از اینکه مطمئن شد آلفا از حالش با خبر شده نفسی گرفت و بی‌اهمیت به زخم عمیق روی بازوش به کانگ حمله کرد و هر دو مشغول زدن بدنه شمشیر هاشون به هم شدند.

صدای به هم کشیده شدن شمشیر ها به همدیگه بین همهمه و فریاد بقیه گم شده بود و چانیول سعی می‌کرد با تمام ضعفی که داره مرد رو به روش رو شکست بده و سربلند به سرزمینش برگرده.

کمی بعد ییشینگ هم وارد نبرد اون ها شد و سهون با گرفتن شونه های چانیول و قدم های بلند، از اون ها فاصله گرفت و پشت بوته های اطراف دروازه مخفی شدند.

به سرعت پارچه پایین لباسی که  زیر زرهش پوشیده بود رو پاره کرد و پارچه رو دور بازوی زخم چانیول پیچید و گره کوچیکی بهش زد تا از هم باز نشه.

_آروم باشید سرورم... فعلا نمی‌تونیم وارد قصر بشیم. تمام دروازه های قصر رو بستن و ورودمون فقط باعث خطر برای خانواده شما میشه... کمی طاقت بیارید.

چانیول بی‌حال نالید و سرش رو تکون داد.

با تکیه زدن به تنه درخت کهنسالی که پشتش قرار داشت صورتش رو در هم جمع کرد و به بازوش فشار آورد تا خون ریزیش متوقف بشه.

_ت... تو به جنگ... برگرد س... سهون... مراقب... خودم هستم... برگرد.

سهون نگران نیم نگاهی به چانیول انداخت و طوری که کسی متوجه نشه از پشت بوته ها بیرون رفت و وارد جنگ شد.

***

_سرورم... ما باید برای مراقبت از اقامتگاه شما و امپراطور بیرون بریم... اونجا گنج با ارزشی هست که امکان داره اون رو پیدا کنند... یکی از محافظان امپراطور برای مراقبت از شما به اینجا میاد... لطفا مراقب خودتون باشید و فرومون های هیتتون رو کنترل کنید.

بکهیون با استرس سرش رو تکون داد و به رفتن جیونگ و جنی خیره شد.

از روی تخت بلند شد و به طرف قفسه های چوبی که گوشه اقامتگاهش بودند رفت و گره کمربند حریر هانبوکش رو باز کرد.

به خاطر دوره هیتش گرمای وحشتناکی رو در تنش احساس می‌کرد و باعث می‌شد تا دلش بخواد کل لباس هاش رو دربیاره.

『𝐖𝐢𝐥𝐝 𝐁𝐞𝐚𝐮𝐭𝐲🌛』Where stories live. Discover now