با یاد اوری میسوک لبخندی زد و ادامه داد:
_ هرچند که جدای از اون، علاقه ی زیادش بهت هم باعث میشه اگر ازش بخوای بی دلیل همه رو به نامت بزنه. در هر حال، وسایلت رو جمع کن و سعی کن تا 6 عصر خودت رو برای پرواز آماده کنی! میدونی که...

هنوز حرفش تمام نشده بود که تهیونگ حرفش رو تموم کرد:
_آره میدونم. حرفت رو هیچ وقت دوبار تکرار نمیکنی!

هردو خوب میدونستن این موضوع اصلا برای تهیونگ صدق نمیکرد و حرف های جونگکوک برای تهیونگ گاهی بیشتر از چند بار تکرار میشد. ولی با اینحال این موضوع از حرص و عصبانیت پسر کوچیکتر کم نمیکرد.

_من میرم ولی دیگه برای همیشه فراموشت میکنم فهمیدی؟؟؟

آخرین تهدیدش رو هم توی هوا پروند ولی در جواب فقط دست جونگکوک رو که توی هوا به نشونه "زود تر برو" تکون میخورد دریافت کرد.

.

.

.

.

.

عصبانیت؟اوه نه حقیقتا هیچ کلمه ای نمیتونست حال تهیونگ رو توصیف کنه اونم وقتی که دید جونگکوک حتی برای بدرقه کردنش هم به فرودگاه نیومده بود.

_به خونه خوش اومدی داداش کوچولو!

تهیونگ با قدم های محکمی که از روی حرص بر میداشت از کنار نامجون که به استقبالش اومده بود گذشت و خودش رو به ماشین رسوند.

_خونه؟ هه؛ خونه به کونم بابا!

و با نشستن پشت فرمون با چسبوندن پدال گاز به کف ماشین، چرخ های ماشین با صدای وحشتناکی از زمین کنده شدن و ماشین مشکی رنگ به سرعت از نگاه ها ناپدید شد.

_فکر کرده کیه که به من دستور میده؟ فکر کرده کیه که اینجوری منو بدون خداحافظی رد میکنه برم؟ وقتی آن کراشت کردم حالت جا میاد جئون فاکینگ جونگکوک!

مسیر یک ساعته رو طی بیست دقیقه طی کرد و با رسیدن به مقصد از ماشین پیاده شد.با انداختن نگاهش به ساختمون آجر نمای مقابلش، چینی به بینیش انداخت و وارد ساختمون شد.

_هی هی کجا؟

با شنیدن صدای نگهبان به سمتش برگشت و لب زد:
_سلام جناب صبحتون بخیر.

و لبخند پهنی به لب هاش نشوند.

_من اومدم وکیل لی جانگ رو ببینم!

مرد سر تا پای تهیونگ رو از نظر گذروند و در آخر با دیدن تیرگی زیر‌ چشم های پسر با پوزخندی گفت:

_اها پس دنبال وکیل جانگی.خواستم بهت بگم اگر دنبال کمپ ترک اعتیاد میگردی باید بری اون سمت خیابون!

تهیونگ زبونش رو توی لپش فرو بردو در آخر تصمیم گرفت بدون اینکه دعوا راه بندازه با گرفتن نگاهش از مرد، به سمت طبقه دوم، اتاق وکیل لی جانگ بره.

با رسیدن به اتاق، تقه ای به در شیری رنگ زد و بعد از چند لحظه خانم جوانی در رو براش باز کرد.

_متاسفم آقا ولی ساعت کاری....

تهیونگ دستش رو روی صورت زن گذاشت و بدون اجازه دادن به زن برای ادامه ی حرفش،اون رو از سر راهش به عقب هل دادو داخل شد.

_هی وکیل لی.

مرد که درحال عوض کردن لباس هاش بود تا دفترش رو به مقصدخونه ترک کنه با دیدن تهیونگ مکثی کرد تا چهره ای که به خاطرش آشنامیزد رو به یاد بیاره.

_جئون... جئون تهیونگ؟
_اوه نه من و اون خدا بیامرز قبل از گور به گور شدنش از هم طلاق گرفتیم!

و حتی نمیتونید حدسش رو بزنید که چقدر با یاد آوری اون بت سنگی دوباره کفری شده بود.

_اه بله... برای چی اومدید اینجا؟ وقت کاری من تموم شده.

تهیونگ نگاهی به در و دیوار اتاق انداخت و جواب داد:
_انقدر از پول در آوردن بدت میاد؟

گفت و از توی جیب داخلی کتش پاکتی رو بیرون آورد و روی میز قرار داد.

_قبلا وکیل شخصی جونگکوک بودی و الان باید به من کمک کنی فهمیدی؟

وکیل نگاهی به داخل پاکت انداخت و با دیدن پول ها لب زد:
_چه کاری از من بر میاد؟

تهیونگ روی مبل مشکی رنگ مقابل میز وکیل نشست و جواب داد:
_با خواهرش حرف میزنم. به جز پول ها و ملکی که توش زندگی میکنه همه چیز باید به نام من بشه. البته این کار کاملا قانونی صورت میگیره ولی...

قبل از تموم شدن حرفش لی بین حرفش پرید و گفت:
_ولی اون اموال دست خانم میسوک نیست جناب.

تهیونگ با شنیدن این حرف ابروهاش از تعجب بالا پرید.
_چی؟ اگر... اگر نیست پس دست کیه؟
_فقط مقداری پول، ملک فعلی که توش اقامت دارن و دو تا از کازینو های برلین به نام ایشون خورده جناب. بقیه به شخص دیگه ای رسیده که انگار رابطه ای خونی با جئونِ خدابیامرز داشته و سهم زیادی از این ارث به ایشون رسیده.

تهیونگ حالا کاملا آشفته شده بود.چه کسی ممکن بود این اموال رو گرفته باشه؟ از نامجون مطمئن بود چون میدونست اون مرد به اندازه کافی از جئون تنفر داره که نخواد پشیزی از اموالش رو داشته باشه ولی اگر اون نبود پس کی میتونست این وسط اموال رو به ارث برده باشه؟یعنی پای برادر یا خواهر دیگه ای در کار بود؟یا ممکن بود پدر یا مادرش از اون حادثه جون سالم به در برده باشن؟

.

.

.

.

.

ووت و کامنت یادتون نره ✨🦋

PRINCE // KOOKV ✔️Where stories live. Discover now