_اوه اوه ببین کی اینجاست. دکتر کیم این روزا کم پیداییا!

مرد با خنده گفت و دستش رو روی شونه تهیونگ انداخت.

_آه خب رئیس راستش یک سری مشکلات برام این روزا پیش اومد که...

هنوز حرفش به آخر نرسیده بود که مرد توی حرفش پرید.

_هی هی کیم اصلا نیازی نیست بخوای توضیح بدی پسرم... من از همه چیز باخبرم و به دکتر وویونگ گفتم برای اون پایان نامه و کار های عملیت زیاد بهت سخت نگیره فقط میشه یه خواهشی ازت کنم؟

تهیونگ که با دیدن این رفتار مرد از تعجب موهای نداشته ی بدنش سیخ شده بودن گفت:

_ب-بفرمایید رییس؟
_لطفا سلام من رو به همسرت برسون و بهش بگو که من چقدر برای تو مدیر خوب و مهربونی ام!

پس قضیه این بود!
در لحظه سناریو های مختلفی ذهن تهیونگ رو اسیر کردن.یعنی جونگکوک این مرد رو تهدید کرده بود؟ یا شاید هم یکی از اعضای
خانوادش رو گروگان گرفته بود؟ حتی به نظرش ممکن بود که با پول این مرد رو خریده باشه ولی نه!با یاد آوری رفتار جونگکوک درجا تمام سناریو هارو توی سطل آشغال ریخت و به خودش یاد آوری کرد که هیچ اهمیتی برای جونگکوک نداره.

_بله رئیس. بهش میگم!

.

.

.

.

.

با دستمال پارچه ای نرم و مشکی رنگش روی اسلحه‌اش میکشید و با دقت اون جسم سرد رو تمیز میکرد.جین گوشه‌ی تاریک اتاق ایستاده بود و بی صدا به رفتار مرد نگاه میکرد.

_جین؟

با مورد خطاب قرار گرفتنش قدمی به جلو برداشت و زیر نور لامپ سفید رنگ قرار گرفت.

_بله رییس؟
_آدمات کجان؟ دقیق بگو لطفا.

جین برگه ای از جیبش خارج کرد و با دقت کلمه به کلمه ی روی کاغذ رو خوند:

_خیابان سیسولاگیل، کنار غذای دریایی سانلاگیل، آپارتمان سه طبقه.

با هر کلمه که از دهن جین خارج میشد، مردی که با صورت زخمی مقابل اون دو به صندلی بسته شده بود خون در رگ هاش یخ میبست.

_ل-لطفا پرنس. پرنس بهت التماس میکنم با خانوادم کاری نداشته باش خواهش میکنم!

مرد عاجزانه به جونگکوک التماس میکرد و در جواب فقط پوزخند مرد نصیبش شد.

_به من التماس نکن یون. من ازت یه اسم میخوام و بس؛ التماس تو به چه دردم میخوره هان؟

اون لبخند مرموز و ترسناک لحظه ای از روی لبش کنار نمیرفت.شاید همون لبخند بود که باعث میشد هیچ کس نتونه به صورتش نگاه کنه و ترس رو به دل آدماش مینداخت؟

PRINCE // KOOKV ✔️Where stories live. Discover now