𝗥𝗘𝗩𝗘𝗡𝗚𝗘 | 𝗩𝗞𝗢𝗢𝗞

Part 8 [ untrustworthy ]🦖

-همون تازه وارد ؟.. دوباره چه گوهی خورده؟

-فرار کرده بود ... بخاطر اون احمق جین من رو سرزنش کرد و الان هیچ جای این عمارت فاکی نیست ..

دنبال کوک بود ؟.. چرا ؟.. دوباره قرار بود جین با منطقش برای کوک سخنرانی کنه ؟..

-باید یه درس درستی به اون بچه‌ی سرخود بدم ... گفتم تو اتاقش بمونه ولی اتاقش خالی بود

-بیخیال رفیق ... فعلا از فضای اینجا لذت ببر ... همونجور که قدم های عصبیت تورو برای دریافت آرامش به اینجا کشونده..

-آه بیخیالش...به هر حال یروز صورتشو درست مثل برگ های خشک زیر پام له میکنم ..

با نفرتی که ذره ذره وجودش رو پر کرده بود لگدی به برگ های مزاحم جلوی پاش زد و به راهش ادامه داد ..

'نشونت میدم ... هم به تو،هم به اون برادر احمقت ..'

نفرت جونگکوک کمتر از نفرت تهیونگ نبود و حرف هایی که چند لحظه‌ی قبل از دهان پسر بزرگتر خارج شد مثل بنزین روی آتیش نفرت و خشمش رو شعله ور تر کرد ..

-داشت یادم میرفت ... قضیه تاملینسون چیه ... از وقتی اومدم کل عمارت درباره ی اون حرف میزنن

جیمین که تا الان با آسودگی خیال درحال قدم زدن بود ناگهان مضطرب شد ..

-گیر افتاد ..

-منظورت چیه گیر افتاد ؟ شوخیه دیگه ؟
توماس تاملینسون طی ۱۰سال اخیر حتی یکبارم رنگ پلیس و اداره پلیس رو به خودش ندیده ..

-قسم میخورم تهیونگ حقیقت رو میگم ..

با شنیدن این حرف تهیونگ دست از قدم زدن برداشت و سرجاش ایستاد:

-چطور اتفاق افتاد؟

صداش سردی غیر قابل توصیفی داشت و جیمین حاضر بود قسم بخوره تابه حال هیچوقت در این حد تهیونگ رو عصبانی ندیده بود ..

-داستانش مفصله ... تا قبل از بستن قرارداد همه چیز خوب بود اما به محض اینکه قرارداد بسته شد و کارای نهاییش تکمیل شد ... یهو سر و کله ی پلیس پیداش شد

-از کجا موقعیت مکانیتون رو انقدر دقیق پیدا کرد ...

-سوال منم همینه ... بجز من تاملینسون و جین از این موضوع خبر نداشتیم اما...

-اما چی ..
تهیونگ گفت و با چشمانی منتظر به پسر روبه روش خیره شد ..

بعد از چند ثانیه جیمین با تردید لب باز کرد و زمزمه کنان گفت:

-چیزی که عجیبه اینه که فقط اطلاعات مربوط به تاملینسون لو رفته ، با وجود اینکه همون روز قرارداد به اون مهمی رو بستیم اما بازهم پلیس فقط تاملینسون و افرادش رو برد ، حتی زمانیکه من برگشتم تلاشی برای گرفتنم نکردن ..