Part 8 [ untrustworthy ]🦖

1.7K 174 0
                                    

صورتش به طرفی کشیده شد و صدای فریاد جین به طرز رعب آوری گوش کل عمارت رو کر کرد..
جونگکوک انگشتش رو بر لب زخمیش کشید و با نیشخندی هولناک به جین نگاهی انداخت و با صدایی آروم زمزمه کرد..

-به همین زودی جایگاهت رو فراموش کردی ؟..

صداش در حین آرومی ترسناکی خودش رو حفظ کرده بود..

-جایگاه ؟... تو الان دیگه هیچی نیستی ! ... الان فقط برده‌ی منی !... برگشتت پیش جئون فقط و فقط به نظر من بستگی داره پس بدون باهام چطور برخورد میکنی ... تو درست شبیه مادرِ حرومزادتی..

توده‌ای از خاطرات با شنیدن اسم مادرش به سمتش حمله‌ور شد..
جین فقط میخواست کوک رو متوجه اشتباهش کنه ولی از راه اشتباهی وارد شده بود

-اون حرومزاده بود فقط بخاطر مزاحمت توی رابطه‌ی پدرم با یه مرد فاکی؟ ... خیلی جذاب صحبت میکنی جین ولی فکر میکنم دیگه کافی باشه ، از مکالمه باهات لذت بردم..

جونگکوک با صدای آرومی گفت ... تعنه‌ای به جین زد و اتاق رو ترک کرد..

به سختی خودش رو کنترل کرده بود ... مدت زیادی بود که مادرش رو به باد فراموشی سپرده بود ..
با قدم‌های بی جون دنبال یه مکان امن برای خلوتش بود ..
از آدم‌ها متنفر بود ..
از شنیدن صداشون ..
از دیدن چهرشون ..
و از خوندن افکارشون ..
از نیش زبونشون ..
از طمعِ بیش از حد افراد برای به دست آوردن خواسته هاشون ..
و از احترامی که به دلیل فاصله‌های سنی از بین رفته بود ..

بعد از چند دقیقه به فضای سبز پشت عمارت رسید ..
کسی اونجا نبود پس روی پله‌ها نشست و سرش رو بین دست‌هاش قرار داد ..
به چشم‌هاش اجازه باریدن نمیداد ..
فراموش کرده بود بلایی رو که بقیه سر مادرش آورده بودن و درد هایی که مادرش بخاطر اون متحمل شده بود ..
ولی اون گریه‌هاش رو کرده بود و غصه‌هاش رو خورده بود ..
پس الان وقت این کارا نبود

نفس عمیقی کشید و از جاش بلند شد ..
حالا که فکرش رو میکرد اونوو درمورد این فضا بهش نگفته بود ... یعنی اون هم نمیدونست ؟..
دم عمیقی از هوای تازه اطرافش گرفت ..
لبش خون میومد و زخم های صورتش سوزش خاصی رو براش ساخته بودن ... ولی سعی کرد این مشکل رو نادیده بگیره و دهانش رو برای دم بعدی باز کنه ..
درخت های زیادی اونجا بودن ..
نارنجی ترین مکان عمارت بی شک همین نقطه بود ..

درحال قدم زدن بود که ناگهان صدای خش خش برگ ها رو از روی زمین شنید ..
صدای قدم زدن دو فرد ؟..
خودش رو عقب کشید و میون رنگ برگ ها مخفی شد ..

-چه خبر شده ؟.. حالت خوبه ؟..

صدای جیمین بود ... سعی کرد خودش رو عقب تر بکشه تا دیده نشه ..

-اون پسره‌ی فاکی ...

جونگکوک با شنیدن صدای شخص بدنش به سردی یخ شد ..

𝗥𝗘𝗩𝗘𝗡𝗚𝗘 | 𝗩𝗞𝗢𝗢𝗞Where stories live. Discover now