꓄ꁝ꒐ꋪ꓄ꌦ ꓄ꅐꄲ

28 4 4
                                    

    × " حقیقتا اینکه اتاقت کنار ما نباشه، برام عجیبه.."

    با صدای سان، سرش رو از روی کتاب بلند کرد و به تاج تخت تک نفره و کوچک تکیه داد- " چهار سال پیش که برای تاجگذاری و به رسمیت شناخته شدنِ ولیعهد آب ها اینجا جمع شدیم، من هنوز فرمانده بودم.."

    و اون خاطرات رو مرور کرد.

    سان اونطرف تخت، کنارش به تاج تکیه داد و اون دختر هم چهارزانو داشت بحثی که سکوت باهاش شکسته شده بود رو دنبال میکرد- " و الان؟"

    نگاهش کرد- " مثل جونگین داخل قصر میمونم.."

    × " و هنوز هیچکس نمیدونه چانگبین چی میشه.."

    اینبار وویونگ گفت و با نشستن کنار اون دختر، به جمعشون پیوست.

    اینهم ضمن این میگفتن چون میدونستن که تک شاهزاده ی خاک ها اون پسر رو دست راست خودش میدونه و همه چیز رو باهاش درمیون میذاره..

    هر سه نفرشون نیم نگاهی به اون مشاور انداختن که مطمئن گفت- " اون تنها شاهزاده ست ولی به هیچ وجه نمیذارن ولیعهد بشه. پادشاه خاک ها هم نهایتا پنجاه سال سن داشته باشه و برای پادشاهی نسبت به بقیه جوون تره، ولی... بهش این اجازه رو نمیدن. اونم مخصوصا وقتی که جفتش منم، نه یه دختر. فقط ولیعهد ها هستن که میدون جنسیت جفتشون چیه. وقتی اون زن، لونای خاک، خیانت کرد، ولیعهدش هم کشتن تا یه دورگه ی خائن تخت نشین نشه.."

    سکوتی شد که سان نیم نگاهی به اون کتاب های قدیمی انداخت- " میدونید دارم به چی فکر میکنم؟"

    منتظر بهش نگاه کردن که گفت- " به اینکه قبل از اون جنگ بزرگ و تاریخی... قطعا ساحره ها و گرگینه ها باهم جفت درمیون که اصلا نسل برتری به نام دورگه ها بوجود اومد.. و این یعنی... چقدر از افرادی که جفت خودشون رو هیچوقت پیدا نمیکنن، ممکنه که یه جفت ساحره از نسل های جوون مثل ما داشته باشن که تبعیدشون کردن به یه بُعد دیگه؟"

    + " این واقعا منطقیه.. "

    وویونگ با تعجب گفت و ثانیه ای بعد چهره ش درهم شد و نالید- " اگه منم هیچوقت جفتمو پیدا نکنم چی؟!"

    جیزل چشم غره ای رفت و سان تک خنده ای کرد و گفت- " صرفا میدونی که چرا پیداش نکردی. همین."

    و قبل از اینکه بخواد دوباره ناله کنه، سنگ ریزی به شیشه خورد و سان سریع بلند شد. پرده رو به آرومی کنار زد و چانگبین رو دید که به محظ دیدنش، سری تکون داد و اون پسر که از بیرون، پشت ساختمون ایستاده بود، مسیرش رو کج کرد و رفت.

    + " اومدن."

    کوتاه اطلاع رسانی کرد که جیزل لبهاش رو مضطرب به دندون گرفت- " مینهو، مطمئنی مطلع کردن جفتت کار درستیه؟"

ꁝ꒤ꋊ꓄ꏂꋪNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ