ꇙ꒐ꉧ

59 19 10
                                    

    + " درست حرف رو بزن یونجون. یعنی چی که اون خطرناکه؟"

    اون ولیعهد، با کلافگی از اون پسری که تمام مدت با کلمات بازی میکرد، پرسید که اون دست به سینه ایستاد و گفت- " مشخصه برادر.. همه مون اون انرژی عجیب رو ازش حس کردیم و دقیقا دلیلش همینه. اون میتونه هر قدرتی رو خنثی کنه. هر قدرتی.."

    با حرفش، به چهره ی جدیش که کم پیش میومد ببینه، نگاه کرد و چیزی نگفت. این خیلی عجیب بود که یه شخص همچین قدرتی داشته باشه و مطمئن بود هیچکس دیگه ای با این قدرت جز اون پسر متولد نشده و این جمله، به شدت اون ولیعهد رو یاد کوچکترین برادر خودش که جلوش ایستاده بود، مینداخت.

    و اونهم همون لحظه چشم غره ای رفت و هوفی کشید؛ گفت- " آره درسته.. میدونم به چی فکر میکنی، اینکه گیر یکی مثل خودم افتادم."

    با جمله ی آخرش ابرویی بالا انداخت و پرسید- " گیرش افتادی؟"

    که اون سرش رو به طرفین تکون داد و گفت- " بیخیال.. این الان مهم نیست."

    ولی اون الان دیگه افکار متفاوتی داشت. دوتا شخص که خاص متولد شدن..

    و اون انگار میتونست ذهن برادرش رو بخونه؛ پس با چشم هایی که کمی عصبی و مضطرب بودن، هوفی کشید و گفت- " من میرم."

    و کوتاه خم شد و سریع از اتاق رفت..

    رو به اون پسری که تمام مدت گوشه ی اتاق ایستاده بود، کرد و گفت- " نظر تو چیه؟"

    اونهم چند ثانیه ای سکوت کرد و گفت- " فکر میکنم شاهزاده ی کوچک آب ها اصلا اطلاعی از خاص بودن خودش نداره. فکر نکنم راجب تک بودن نیروش چیزی بدونه.."

    ابرویی بالا انداخت.

    + " چطور؟"

    دست هاش رو جلوش قفل کرد و بعد از مکث کوتاهی گفت- " امروز بعد از ظهر با شاهزاده یونجون داخل یکی از راهرو ها درگیری کوچکی داشتن. خیلی اتفاقی دیدم که میگفت 'بهت گفته بودم نمیتونی بهم آسیبی بزنی، چرا بازم تعجب کردی' و از این حرفا. یکم پیش سر زمین تمرین هم اون خیلی عادی از نیروش استفاده کرد و متوجه نشد که شاهزاده کوچک میخواد برای نشون دادن ماهیتش اینکارو بکه. نیروی ایشون خیلی عجیب تر و برای ماها، مسئله ی جدی تری هست که بخواد اینقدر راحت در معرض دید عموم قرار بگیره."

    بعد از حرف هاش مکثی کرد و ادامه داد- " فقط نمیدونم چرا پادشاه آب ها، یا ولیعهدشون هیچکاری در این باره نمیکنن."

    و اون شخص هم قبول میکرد که با تک تک حرف های اون موافقه. اون واقعا به همه چیز دقت میکرد. مخصوصا به نکات جدیدی که راجب اون شاهزاده ی عجیب و غریب آب ها رسیده بود.

    + " درسته.. و اومدن ناگهانی شاهزاده فلیکس هم همه چیو یکم بهم ریخت. خوبه اتفاق خاصی نیوفتاد."

ꁝ꒤ꋊ꓄ꏂꋪWhere stories live. Discover now