پارت 3 - گریه

40 5 0
                                    

جونگکوک، قطره‌ای از دستش چکید که باعث منفجر شدن و خاکستر شدن کلاه فضایی تهیونگ که رو زمین افتاده بود شد:"اگر دلت میخواد مثل این تُنگ ماهی‌ت خاکستر بشی میتونی به راهت ادامه بدی اما اگر دلت میخواد به زندگی و حیاتت ادامه بدی میتونی دنبال من بیای. انتخاب با خودته!"
------------------
تهیونگ که از ترس جونش دنبال جونگکوک راه افتاده بود و با بد عُنُقی راه میرفت، سرش رو مدام تکون میداد و حالت چهره‌ش رو عوض میکرد. درست شبیه خواهر های ناتنی سیندرلا که به خواسته‌شون نرسیدن.
جونگکوک، خیلی ریلکس بازوی تهیونگ رو گرفت و تهیونگ دوباره خودش رو جدا کرد و با عصبانیت گفت:"این کارت چه معنی‌ای میده؟؟"
جونگکوک با پوزخندی که جدیدا به نظر تهیونگ خیلی جذاب میومد گفت و با دستش موهاش رو از جلوی پیشونیش کنار زد:"احتمالا این حرکت برای شما زمینی ها برای زوج هاست اما ما هردومون فردیم."
تهیونگ، تسلیم شد و برای اینکه ایندفعه پادماده تو ریه هاش جریان نداشته باشه بینیش رو با اون یکی دستش گرفت و راه نفس کشیدنش رو مسدود کرد:"بوی عجیبی میدی. بوی پادماده‌ست؟"
"بخاطر پادماده‌ی داخب جیبمه، درحالت عادی بوی پادماده نمیدم کله آبی."
تهیونگ با عصبانیت گفت:"به من نگو کله‌ آبی!"
جونگکوک در جواب تهیونگ به قسمتی از قلعه‌ش اشاره کرد:"اونجارو میبینی؟"
تهیونگ با کنجکاوی، روی نوک پاش ایستاد و گفت:"آره. چطور؟"
"اونجا خونه‌ی هوسوکه. مردم بهش میگن جیهوپ چون میتونه رنگ همه چیز رو عوض کنه. پس اگر موهات رو دوست نداری میتونم بهش بگم رنگش رو عوض کنه."
تهیونگ، با دستاش موهاش رو گرفت و هینی کشید:"نه!"
جونگکوک، بازوی تهیونگ رو گرفت و بدون توجه به نه‌ی تهیونگ، راه افتاد. تهیونگ با ناراحتی درحالی که دلش برای بچه‌ش - موشک عزیزش - تنگ شده بود گفت:"حال یوکا خوبه؟"
"یوکا کیه؟"
جونگکوم بلافاصله و با تعجب گفت. تهیونگ به جونگکوک پاسخ داد و با لحن بیحال تری گفت:"موشکم..یوکا 2024"
جونگکوک، با لبخند قهرمانی‌ای و ژست قهرمان که به نظر تهیونگ شبیه بتمن شده بود گفت:"من میتونم درستش کنم اگه خرابی داره!"
تهیونگ، با ذوقی که داخل چشمش بود با خوشحالی لب زد:"واقعا میتونی درستش کنی جونگکوک؟"
جونگکوک برای لحظه‌ای توی دلش از خوشگلی پسر مقابلش قند آب شد. اما خب، پسر مقابلش زمینی بود، زشت ترین گونه های دنیا:"معلومه."
"برام درستش میکنی؟"
تهیونگ با جوابی که گرفت، ذوقش از بین رفت:"نه."
تهیونگ با ناراحتی پرسید:"چرا؟؟"
"فعلا بر نمیگردی زمین کله‌ آبی!"
با رسیدنشون به قلعه‌ی جونگکوک، تهیونگ ساکت شد و با ناراحتی سرش رو پایین انداخت:"اتاقم رو نشونم بده."
جونگکوک، بدون توجه به ندیمه‌هایی که براش خم و راست میشدن، تهیونگ رو سمت زیرزمین برد. تهیونگ، از زیرزمین وحشت داشت. این چیزی بود که همه‌ی دوستاش و آشناهاش میدونستن، تهیونگ طوری از زیرزمین وحشت داشت که هیچوقت سمت زیر زمین خونشون نمیرفت و حالا، جونگکوک داشت اون رو به جهنم راهنمایی میکرد.
"م.. میشه منو نبری زیر زمین؟"
تهیونگ با صدایی که بغض و لرزش داخلش واضح بود گفت. چشماش کم کم داشتن پر میشدن و منتظر یه کلمه از جونگکوک بود تا اشکاش به سمت پایین فرو بریزن.
جونگکوک، یه تای ابروش رو بالا انداخت و پرسید:"چرا اونوقت؟"
"میتر..سم."
تهیونگ زیر لب زمزمه کرد و دعا دعا میکرد که جونگکوک گوشای تیزی داشته باشه، چون نمیخواست که بعدا جونگکوک به روش بیاره که ترسوئه. البته، اگر بعدانی وجود داشت و توی اون سیاره زنده میموند.
جونگکوک، تهیونگ رو سمت یکی از اتاق های مهمان نزدیک به اتاقش برد و درش رو باز کرد:"اینجا اتاق مهمان های ویژه‌ست. از اونجایی که قصر واکنش بدی بهت نشون نداده میتونی اینجا توی اتاق مهمان های ویژه بمونی."
تهیونگ منظور جونگکوک رو از «قصر واکنش بدی بهت نشون نداده» رو نفهمید اما چیزی هم نگفت. عادت نداشت جلوی بقیه گریه کنه پس سریع در اتاق رو باز کرد و وارد اتاق شد:"ممنون."
در رو بست و خودش رو روی تخت پرت کرد. با صدای بلندی بغضش شکست و شروع به گریه کرد.
پدرش همیشه بهش میگفت دنبال آرزوهات برو و اگه میخوای به فضا سفر کن. اما اون چه میدونست که یوکا 2024 قراره خراب بشه و اولین سفر کیم تهیونگ به فضا به یه سیاره‌ی ناشناخته باشه که هیچکسو داخلس نمیشناسه.
ای کاش حداقل جیمینی، یونگی‌ای، ایلان ماسکی اونجا بود چون واقعا دلش نمیخواست تا اخر عمرش اونجا زندانی بشه. هرچند که معلوم نبود آخر عمرش نزدیکه یا نه.
با صدای بلندی گریه میکرد و تقریبا بالشتش هم خیس شده بود. فکرمیکرد اتاق ها عایق صدان و هیچ صدایی قرار نیست به بیرون بره اما اشتباه میکرد درصورتی که جونگکوک، تمام مدت پشت در ایستاده بود:"کله‌آبی؟"
تهیونگ با شنیدن صدای در زدن، فین فینی کرد و اشکاش رو پاک کرد. سمت در رفت و با چرخوندن دستگیره‌ی در، در رو باز کرد:"چیه؟"
میخواست دوباره غر بزنه و تیکه بندازه که جونگکوک دستش رو سمت چشماش برد و اشک هاش رو بهتر پاک کرد:"من هرچیم که باشم، کاری نمیکنم احساساتت بهم بریزن و اشک بریزی. اینجا قرار نیست بهت بد بگذره! میخوای.. بریم پیش هوسوک؟"
تهیونگ دستش رو زیر بینیش کشید و گفت:"اگه قراره رنگ موهامو عوض بکنه نه، اگر قراره فقط بریم ببینیمش آره."
درواقع، نقطه ضعف جونگکوک، گریه بود. هرکسی که گریه میکرد سست میشد و دربرابرش وا میداد، با اینکه تهیونگ یطورایی دشمن خونی اون حساب میشد.
و الان اون قراره بود با دشمن خونی‌ش که به تازگی گریه کرده بود به خونه‌ی هوسوک بره؟؟

Astronaut KOOKVWhere stories live. Discover now