قسمت چهاردهم: اعتراف

Start from the beginning
                                    

...

محافظین با دیدن امگای فرمانده، دروازه رو باز کردن و به نشونه‌ی احترام سر تعظیم فرود آوردن.

دست‌های امگا پر بود از خرگوش‌هایی که به‌نظر می‌رسید برای اون‌ها شکار کرده؛ اما هشت‌ تا خرگوش کم نبود؟

یکی از محافظ‌ها جلو اومد تا به جونگ‌کوک کمک بکنه؛ اما امگا دستش رو عقب کشید و گفت: «نیازی نیست، می‌برمشون.»

بعد از بوسه‌شون تهیونگ مثل توله‌گرگ‌های لوس قهرقهرو تمام مدت یه گوشه دست‌به‌سینه نشسته بود و چیزی نمی‌گفت. حتی زمانی که جونگ‌کوک تصمیم گرفت به پک برگرده، خرگوش‌های خودش هم بهش داد و گفت از خوردن گوشتِ خرگوش خسته شده.
میون راه با‌ دیدن سربازی که مسیر سلف رو درپیش‌گرفته بود، بهش نزدیک شد و خرگوش‌ها رو به دست سرباز داد.

«این‌ها رو ببر آشپزخونه و بگو باهاشون برای توله‌ها سوپ درست‌ کنن.»

چشم‌های سرباز درخشید و خوش‌حال لب زد: «می‌شه خودم هم بخورم؟»

«فقط یک کاسه، خیلی پرخوری نکن امروز تمرین داریم.»

سرباز ذوق‌زده سر تکون داد و با انرژی که چندین‌ برابر شده بود ادامه‌ی مسیر رو سریع‌تر طی نمود.
آسمون هنوز روشن بود و چیزی حدود دو یا سه ساعت به غروب خورشید مونده بود.
امروز زودتر به پک برگشت چون احساس می‌کرد کمی به خلوت و استراحت احتیاج داره. سه روزی می‌شد که مثل همیشه نبود.
بدنش گُر می‌گرفت و برای پایین‌آوردن دمای بدنش صبح‌ها با آب سرد حمام می‌کرد.
گرگِ گوشه‌گیرش از همیشه بیشتر بی‌قراری می‌کرد و امگا هیچ ایده‌ای نداشت که برای بهتر‌شدن حالش چه‌کار باید بکنه.

باید پیش طبیب می‌رفت؟
اصلاً دلش نمی‌خواست حالا که چیزی به فرماندهی‌اش نمونده، برای خودش دردسر و شایعه‌های بی‌اساس درست کنه.
حتی اگه بیشتر افراد پک با اون خوب‌ بودن؛ باز هم اشخاصی بودن که به جونگ‌کوک حسادت و اون رو لایق جایگاهش نمی‌دونستن.
به‌هرحال موقعیت خانوادگی جونگ‌کوک تأثیر بسیاری روی جایگاهش داشت و این موقعیت می‌تونست برای امگاهای دیگه هم باشه.
به همین خاطر قبل از جانشینی فرماندهی یک آزمون برگزار می‌شد و تمامی امگاهای قوی پک با جانشین فرمانده می‌جنگیدن.
جه‌کیونگ دست‌ در جیب منتظر موند تا سرباز کاملاً از دیدرسشون غیب بشه و سپس خودش رو به جونگ‌کوک رسوند.
این روزها جونگ‌کوک کمی دیرتر به پک برمی‌گشت و این عجیب بود که امروز این‌قدر زود اومده.

«فرمانده رفته‌ بودن تا برای توله‌‌ها خرگوش شکار کنن؟»

جونگ‌کوک نگاهی به امگا انداخت و چشم‌های رو داخل کاسه چرخوند. جه‌‌کیونگ هیچ‌وقت بی‌دلیل باهاش هم‌کلام نمی‌شد. یا قصد دست‌انداختن داشت یا می‌خواست امگای فرمانده رو به تمسخر بگیره.
به‌هرحال اون هم جزو افراد محدودی بود که عقیده داشتن جایگاه فرماندهی برای جونگ‌کوک نیست.

My you Where stories live. Discover now