📍شصت و هشت: پاکت خردلی📍

Start from the beginning
                                    

📌✂️📏

_سونبه

صداش خیلی آروم و با احتیاط بود. روثی نفس عمیقی کشید. مثل این‌که این پسر تصمیم نداشت دست از این خجالتی بودنش برداره.

_اوپا هیچ‌کس این اطراف نیست. چرا بازم با خجالت و ترس منو سونبه صدا می‌کنی؟ مگه ما الان با هم قرار نمی‌ذاریم؟

دویونگ سرش رو بالا آورد و به چشم‌های درشت و قشنگ دختری که دلش رو برده بود خیره شد. دست خودش نبود. توی محیط‌های عمومی به‌شدت محافظه‌کار و محتاط می‌شد.

_چرا ولی-

قبل از این‌که دلیل خجالتش رو توضیح بده، لب‌های نرم دختر روی لب‌هاش نشست. کوتاه و سریع بود. دویونگ با چشم‌های درشتش به صورت زیبای روثی نگاه کرد و بدون هیچ فکری ترغیب به جدی‌تر بوسیدن اون لب‌های شیطون کرد.
دختر که از این حرکت دوست‌پسر خجالتی‌اش سورپرایز شده بود، با اشتیاق همراهی‌اش کرد. نمی‌دونستند که زمان چه‌قدر گذشته و هردوی اون‌ها تصمیم گرفتن وقتی از هم فاصله بگیرن که نفس‌هاشون بند اومده بود.

روثی درحالی‌که نفس‌نفس می‌زد، می‌گفت:

_این تویی دویونگ؟

پسر جوان لبخند کجی زد و درحالی‌که موهای دختر رو نوازش می‌کرد، جواب داد:

_فکر کنم به نفع هردومون باشه که بیرون از فضای شخصیمون خجالتی باشم.

گونه‌های سرخش کاملا گویای حال درونیش بود. روثی لبخند پهنی زد و محکم در آغوشش گرفت.

_راستی، اومده بودم اینو بهت بدم.

پاکت خردلی رنگی که روش اسم پارک چانیول به خوبی دیده می‌شد رو به سمت دختر جوان گرفت.

_لطفا اینو به آقای پارک تحویل بده.

_حتما.

📌✂️📏

صدای در، اون رو از دنیای کاغذ‌های زیر دستش بیرون کشید.
_بیا تو.
_سلام اوپا، مزاحم که نیستم؟

صدای روثی لبخند بزرگی روی صورت‌ چانیول نشست.
_اصلا؛ بیا اینجا ببینم.

روثی با لبخند عمیقی وارد اتاق شد و روی صندلی‌ای که چانیول با دستش نشون داده بود نشست. نگاهش دختر جوان رو تا وقتی که بشینه دنبال کرد.

_داشتم همین‌طوری توی راهرو قدم می‌زدم. انگار اتاق ۲۰۴ آتیش گرفته بود!

Sew Me LoveWhere stories live. Discover now