📌✂️📏
_سونبه
صداش خیلی آروم و با احتیاط بود. روثی نفس عمیقی کشید. مثل اینکه این پسر تصمیم نداشت دست از این خجالتی بودنش برداره.
_اوپا هیچکس این اطراف نیست. چرا بازم با خجالت و ترس منو سونبه صدا میکنی؟ مگه ما الان با هم قرار نمیذاریم؟
دویونگ سرش رو بالا آورد و به چشمهای درشت و قشنگ دختری که دلش رو برده بود خیره شد. دست خودش نبود. توی محیطهای عمومی بهشدت محافظهکار و محتاط میشد.
_چرا ولی-
قبل از اینکه دلیل خجالتش رو توضیح بده، لبهای نرم دختر روی لبهاش نشست. کوتاه و سریع بود. دویونگ با چشمهای درشتش به صورت زیبای روثی نگاه کرد و بدون هیچ فکری ترغیب به جدیتر بوسیدن اون لبهای شیطون کرد.
دختر که از این حرکت دوستپسر خجالتیاش سورپرایز شده بود، با اشتیاق همراهیاش کرد. نمیدونستند که زمان چهقدر گذشته و هردوی اونها تصمیم گرفتن وقتی از هم فاصله بگیرن که نفسهاشون بند اومده بود.روثی درحالیکه نفسنفس میزد، میگفت:
_این تویی دویونگ؟
پسر جوان لبخند کجی زد و درحالیکه موهای دختر رو نوازش میکرد، جواب داد:
_فکر کنم به نفع هردومون باشه که بیرون از فضای شخصیمون خجالتی باشم.
گونههای سرخش کاملا گویای حال درونیش بود. روثی لبخند پهنی زد و محکم در آغوشش گرفت.
_راستی، اومده بودم اینو بهت بدم.
پاکت خردلی رنگی که روش اسم پارک چانیول به خوبی دیده میشد رو به سمت دختر جوان گرفت.
_لطفا اینو به آقای پارک تحویل بده.
_حتما.
📌✂️📏
صدای در، اون رو از دنیای کاغذهای زیر دستش بیرون کشید.
_بیا تو.
_سلام اوپا، مزاحم که نیستم؟صدای روثی لبخند بزرگی روی صورت چانیول نشست.
_اصلا؛ بیا اینجا ببینم.روثی با لبخند عمیقی وارد اتاق شد و روی صندلیای که چانیول با دستش نشون داده بود نشست. نگاهش دختر جوان رو تا وقتی که بشینه دنبال کرد.
_داشتم همینطوری توی راهرو قدم میزدم. انگار اتاق ۲۰۴ آتیش گرفته بود!
![](https://img.wattpad.com/cover/186377715-288-k81511.jpg)
YOU ARE READING
Sew Me Love
Fanfictionپارک چانیول برای رسیدن به آرزوهاش مجبور میشه دورهای رو بهعنوان کارآموز پیش خیاط ماهر و معروفِ مشهورترین برندِ دنیا، بیون بکهیون، سپری کنه. و مهمترین چالش زندگی هر دوی اونها توی همین برههی زمانی رقم میخوره... 💕 #Sew_me_love 🧵 FICTION : برای...
📍شصت و هشت: پاکت خردلی📍
Start from the beginning