DEAR QUEEN ♡

10

جنیفر سریع صاف ایستاد و همونطور که سرش رو پایین انداخته بود لب زد:

"پدر انیک قبلاً فهمیده بود که دختری وجود داره که من برای دیدنش  به روستا میرفتم ، اما انتظار نداشت  اینقدر جسور باشم که بیارمش تو قصر جلو چشمای خودم،اون حتی راجب رابطه من و دخترش هم فهمیده بود، به خاطره همین اون عکس و اون نامه رو برای عموم فرستاد و بعد تهمت رو گردن کازوها انداخت که با یه تیر دو نشون بزنه، به هر حال همه اون حرفایی که دیروز زدم با خود کازوها هماهنگ شده بود تا بتونیم عموم و کسی که کمکش میکنه رو گیر بندازیم"

آنا با شنیدن اینا گیج نگاهم کرد و پرسید:

"وایستا یعنی میخوای بگی اخراج کازوها و اون حرفا همش نمایش بود؟"

"دقیقا"

آنا شگفتزده نگاهم کرد که ادامه دادم:
"من خیلی شکست خورده م، من نتونستم یه ملکه خوب برای مردمم باشم، نتونستم دختر نمونه و بی نقصی که پدر آرزوش رو داشت بشم، من هر بار شکست خوردم ولی نمیتونم اجازه بدم دختری که عاشقم آسیب ببینه، نه خودش نه خونوادش."

آنا با ناراحتی به چشمای اشکی ملکه خیره شد و با نوازش دستی روی موهای قرمزش کشید و گفت:

"توهیچ وقت  شکست نخوردی، تو همیشه چه برای پدرت و چه برای مردمت بهترین بودی و اینکه هیچ آدمی وجود نداره که تو زندگیش با مشکل رو به رو نشده ، پس خودتو سرزنش نکن"

ملکه سرش رو به چپ و راست تکون میده و بعد کلی فکر کردن گفت:

"من بدون شواهد  نمی تونم کاری انجام بدم. همچنین من مطمئنم  که عموم همه اینکارا رو تنهایی نکرده و یه نفر تو قصر بوده که کمکش میکرده ولی هیچ ایده ای ندارم که کی میتونه باشه"

آنا آب دهانش رو قورت داد، دیدن ملکه تو این حالت واقعا، براش آزاردهنده بود پس سعی کرد به یه راه حلی که بتونه کمکش کنه فکر کنه و بعد که یه فکر به ذهنش رسید سریع گفت:

"فکر کنم بدونم باید چیکار کنیم"

__

بعد از ساعاتی که خونواده کازوها خونه ی جدیدشون رو  مرتب کردند پدرش به سراغ کارهای مزرعه رفت و مادرش تو آشپزخونه مشغول درست کردن چایی شد،بله درسته بعد از اخراج شدن زوها از کارش ملکه مقدار زیادی پول به خونواده ی زوها  بخشید تا بتونن تمام بدیهی هاشون رو پرداخت کنن و اینطور تونستن یه خونه بهتر برای سکونت پیدا کنن که حالا توش بودن.

که همون لحظه صدای در به گوش رسید

"زوها، درو چک کن، ممکنه لورا یا یکی از همسایه ها باشه."