04

178 74 28
                                    

ساکورا‌ با شک به اون چشم دوخت اینبار کاملا جدی به نظر میرسید

"چرا حس میکنم داری به چیز خاصی اشاره میکنی؟"

زوها سرش رو چپ و راست تکون داد و سعی کرد ذهنش رو زیاد درگیر انیک و ملکه نکنه

چیزی که بیشتر از همه برای اون تعجب آور بود این بود که ملکه با شوهر انیک راحت گفتگو می کرد ،شوخی میکرد و میخندید انگار نه انگار روز قبل همسرش رو با شوق میبوسید

"حرکت کنید، امروز کار زیادی داریم"

زوها بی حوصله آهی کشید. هر ثانیه در قصر به معنای کار زیاد و بدون استراحت بود.بقیه غذها رو بلند کرد و به سمت آشپزخانه رفت.

که تو همون حال که قصد خروج داشت با مکالمه ی اون دو خدمتکار برای لحظه ای ایستاد

"شاهزاده جیک برای تکمیل نامزدیش با ملکه قراره بیاد قصر"

یکی از اونها گفت و زوها رو وادار کرد که متفکرانه لب هاش رو جمع کنه

"معلومه عموی ملکه از زمانی که متوجه شد ملکه با دختری تو اصطبل خوابیده سعی داره ازدواجش رو تسریع کنه"

با شنیدن این شوکه چشماش رو گشاد میکنه، پس فقط اون نبود که راجب گرایش ملکه میدونست!

"سرزنشش نمیکنم، هیچ کس با زنی که با دخترا رابطه جنسی برقرار میکنه ازدواج نمی کنه، باز خوبه شاهزاده جیک حاضر شد بگیرتش"

دیگه نتونست بیشتر از این تحمل کنه،سریع وارد آشپزخونه شد و نگاه تیزش رو به او دو دختر دوخت تا خیلی سریع سکوت کنن و مشغول به شستن ظرفا شن، اگه کسی غیر از اون صداشون رو میشنید چی؟

تو همون حال که ساکورا همراه ظروف کثیف وارد آشپزخونه میشد ،جوانا به اون دو نفر نزدیک شد و لب زد

"کازوها، ملکه میخواد تو اتاقش حضور پیدا کنی فورا!"

همه اونها با تعجب به کازوها چشم دوختن، که ساکورا نزدیکش شد و زمزمه کرد

"چه کار کردی؟"

با نگرانی پرسید که همون لحظه کازوها درخواست قبلی ملکه رو یاد آوری کرد و برای اینکه کسی به این موضوع شک نکنه خونسرد گفت:

"نگران نباش، احتمالا میخواد بگه مثل دفعه قبل نامزدیشو خراب نکنم ، میدونی همونطور که دیروز انجام دادم.»

ساکورا آهی از سر آسودگی کشید در حالی که زوها جدی از آشپزخونه بیرون زد، و هنوز نمیدونست چه چیزی در انتظارشه.

DEAR QUEEN ♡Where stories live. Discover now