مأموریت؟

121 15 10
                                    

هوای بارانی پاییز باعث شده‌بود خانه‌ی زیبا و درعین حال ساده‌ی کوچه‌ی نهم، در تاریکی فرو بره.

صدای گزارشگر که از تلویزیون پخش می‌شد؛ سکوت خانه‌ی تاریک رو می‌شکست.

با صدای زنگ تلفن‌همراهش، بی‌حوصله از روی کاناپه بلند شد و جواب داد:« الو؟»

«به‌به... تعطیلات چه‌طور پیش می‌ره؟»

پوزخندی زد و گفت:« تعطیلات!»

«از اونجایی که می‌دونم نمی‌تونی زیاد بیکار دووم بیاری؛ برات یه ماموریت جدید داریم.»

چشم‌های بی‌حوصله‌ش کمی سرحال شد:« به نفعه‌تونه این یکی هیجانش مثل قبلی پایین نباشه.»

«اوه استایلز! تو ماموریت‌های فضایی شرکت کردن هیجان پایین نداره.»

استایلز چشم‌هاش رو چرخوند:« خب حالا... ماموریت چی هست؟»

«فردا هشت صبح اینجا باش. باید رو در رو صحبت کنیم.»

                                        ***

لاستیک‌های ماشین مشکیش روی زمین صاف ورودی پایگاه جیغ کشید و جلوی نگهبان متوقف شد.

نگهبان:« صبح‌بخیر جناب استایلز. بفرمایید داخل.»و دوازه رو باز کرد.

استایلز برای نگهبان سری تکان داد و داخل شد.
بعد از پارک کردن ماشینش تو پارکینگ، به سمت آسانسور رفت. دکمه‌ی طبقه‌ی هجده رو فشار داد و  وقتی به طبقه رسید، وارد دفتر شد.

مردی که چهره‌ی بور و موهای کوتاهی داشت؛ به سمتش حرکت کرد و با سرخوشی شروع به صحبت کرد:« سلام بر خلبان حرفه‌ای ما! کسی که کاردرستیش زبانزد همه‌ی دنیا شده!»

استایلز:« سلام کریس. زودتر برو سر اصل مطلب. خوشم نمیاد اینطوری سخنرانی می‌کنی.»

کریس:« حسابی هم که فروتنی.»

جف به سمت میزش رفت و از استایلز خواست تا بنشینه.
کریس:« خب، تو اینجایی تا یه ماموریت رو قبول کنی به مقصد مریخ. می‌دونم این چیز زیادیه اما چیزی نیست که تو از پسش برنیای. هردومون خوب می‌دونیم تو در این چندوقت موفقیت‌های زیادی کسب کردی که باعث شده خیلی خوب خودت رو نشون بدی.»

استایلز ابروهایش را در هم کشید و گفت:« اما من تاحالا روی هیچ سیاره‌ای پا نذاشتم. امادگی رفتن به یه سیاره، اون‌هم مریخ رو ندارم. من موفقیت کسب کرده‌م؛ اما موفقیت در ایستگاه‌های فضایی و بالای جو زمین. نه روی سیارات.»

کریس خندید و گفت:« اوه هری قرار نیست همینطوری الکی بفرستیمت اونجا. تو اموزش می‌بینی و بعد فرستاده می‌شی.»

هری هنوز هم راضی به‌نظر نمی‌رسید:« می‌دونم که چهارنفر رو همین پنج ماه پیش فرستادن به مریخ برای تحقیقات. من برای چی باید برم؟»

کریس اخمی کرد و گفت:« تو اخبارِ شغل خودت رو چک نمی‌کنی؟؟ اونا دچار مشکل شده‌ن. ماموریت تو دقیقا همینه که به کمکشون بری.»

هری که دیگه واقعا عصبانی شده بود گفت:« اینقدر نگو ماموریت من! چون من هنوز چیزی رو قبول نکرده‌م!»

کریس نفس عمیقی کشید و گفت:« هری تو الان تنها امید ما هستی. ماموریت مریخ که یه زمان برای ما مایه سرافرازی بود؛ الان تبدیل شده به یه مشکل. این مشکل اینقدر بزرگه که تحقیقات برامون دیگه اهمیت ندارن؛ فقط میخوایم اون چندتا فضانوردی که فرستادیم رو سالم برگردونیم.»

کمی به هری نگاه کرد و ادامه داد:« لطفا به اون چندنفر که اون بالا گیر افتاده‌ن فکر کن. چون ما فقط به تو امید داریم.»

هری سرش رو پایین انداخت و در افکارش غرق شد. این کار ریسک بالایی داشت اما به نظر هری ارزشش رو داشت. ارزش نجات زندگی چندنفر و همینطور کسب تجربه‌ای که نسیب هرکسی نمیشه. اون چیزی برای از دست دادن نداره. پس قبول می‌کنه.

————————————————————————

اگه داره خوشتون میاد ووت و کامنت بذارید پلیز
و به دوستانتون معرفی کنید

یکم بگذره رو روال می‌افته و هیجانی‌تر میشه.

مراقب خودتون باشید. 3>
سیدونیا

Where the stars live [L.S]Where stories live. Discover now