part⁹

157 13 2
                                    

بالاخره به خونه رسیدن و تهیونگ با چهره‌ای که عصبانیت ازش فریاد میزد
به عموش و دوستاشون نگاه کرد

-اگر چیزیش میشد استخوناتونو خورد میکردم!

_مگه چیشده؟

جیهوپ بنظر نگران میومد

-اگر فقط یک دقیقه دیر تر میرسیدم خدا میدونه چه اتفاقی براش می‌افتاد

جین سریع دست جونگکوک رو گرفت و بهش گفت تا بره دستاشو بشوره و لباساشو عوض کنه
اون خوب میدونست اون پسر کوچولو چقدر از صداهای بلند و دعوا میترسه

و بعد دوباره اومد پایین

<تهیونگ اروم تر جونگکوک از دعوا و بحث میترسه

تهیونگ پوفی کشید

-عمو.. جونگکوک چهارده سالشه
بلده تنهایی بره بیرون ولی این موقع شب تنها خطرناکه
نزدیک بود بهش تجاوز بشه
اون که بلد نیست از خودش دفاع کنه
اگر من نمیرسیدم
هر اتفاقی ممکن بود براش بیفته
تازه ینفر نبودن که دونفر بودن

جین ترسیده بهش نگاه کرد

<ت..تجاوز بشه؟

-اره..

هیونجین و فیلیکس سکوت کرده بودن و حتی نمیدونستن چی‌بگن

هیونجین بعد چند ثانیه مکث به حرف اومد

^میخوای پیداشون کنی؟

-فکر نکنم دوباره پیداشون بشه.. نمیدونم..

<بنظرم فعلا بیخیال شیم
برای خودمونم دردسر میشه

-باشه..

*تهیونگ هیونگ.. لطفا مراقب جونگکوک باش نمیخوام اسیب ببینه

تهیونگ سر تکون داد و وقتی جونگکوک اومد همه به طرف اون برگشتن

*خوبی؟

+من خوبم بچه‌ها
ته زود رسید

<ای کاش یکیو باهات میفرستادم

+عمو مشکلی نداره
من خودمم میخواستم تنها برم
نمیدونستم چه اتفاقی ممکنه بیفته
الانم خوبم و مشکلی پیش نیومده پس؟ بیاید فقط فراموشش کنیم

همه باشه‌ای گفتن و بعد جیهوپ سعی کرد جو سنگین خونه‌رو عوض کنه

_من خیلی گشنمهههه

<وااایخقححفف غذااخیخقف الان میارمممشش

و وقتی غذاهارو اورد همه شروع به خوردن کردن و دیگه به اتفاقی که نزدیک بود بیفته فکر نکردن

به غیر از تهیونگ و جونگکوک
اون دوتا ذهنشون درگیر بود

تهیونگ وقتی صدای جونگکوک رو شنید که میگفت ولش کنن فهمید خودشه
اگر نمیشنید چی میشد؟ اگر نمیفهمید چی؟

𝐓𝐡𝐞 𝐦𝐲𝐬𝐭𝐞𝐫𝐲 𝐨𝐟 𝐲𝐨𝐮𝐫 𝐞𝐲𝐞𝐬Where stories live. Discover now