part³

198 16 58
                                    

جونگکوک داشت از ذوق منفجر میشد و محکم تر تهیونگ رو بغل کرد و اینبار بینیش رو بوسید

تهیونگ دیگه طاقت نداشت
میخواست جونگکوک رو ببوسه ولی میترسید پس فقط بوسه‌ی آرومی روی پیشونیه پسر کوچولوی تو بغلش گذاشت..

------------------------------------

زمانی که از فروشگاه خارج شدن
کمی خیابون هارو گشتن و قدم زدن

تهیونگ به جونگکوک نگاه کرد

-خب.. الان کجا بریم؟

جونگکوک هم متقابلا بهش نگاه کرد

+نمیدونم.. تو ایده‌ای نداری؟

تهیونگ کمی فکر کرد و پیشنهاد داد که به موزه شهر برن و جونگکوک هم قبول کرد

------------------------------------

وقتی رسیدن کمی جلوی در ورودی ایستادن و با مجسمه های عجیب که کنار در گذاشته شده بودن عکس گرفتن و شکلک های بامزه دراوردن
و بعد وارد موزه شدن

تهیونگ دوست داشت بدونه جونگکوک از کدوم بخش موزه خوشش میاد پس ازش پرسید کدوم بخش رو بیشتر دوست داره و جونگکوک در جواب گفت "هرچیز عجیب و غریبی که باورش برای من سخت باشه رو دوست دارم"
اون یکم با خودش فکر کرد کجا و کدوم قسمت موزه ببرتش ولی به نتیجه‌ای نرسید پس از یک‌نفر از آدمایی که تو موزه بودن و ساکن همون شهر بودن سوال کرد

-معذرت میخوام، آقا؟

مرد با مهربونی به اون دوتا نگاه کرد و در جواب "بله" ای گفت

-خیلی عذر میخوام مزاحمتون شدم فقط یک سوالی داشتم

مرد لبخند زد

*ایرادی نداره پسرم، بفرمایید

تهیونگ لبخند زد

-کدوم قسمت موزه دارای چیزای عجیب و غریبه که باورش سخته؟

مرد هم متقابلا لبخند زد و ازشون خواست تا دنبالش برن.

------------------------------------

مرد اونارو به پایین ترین طبقه آورد
جایی که پر از وسایل های عجیب و غریب بود
تفنگ هایی که نورهایی ازشون خارج میشد که هیچ‌کس نمیدونست کاراییشون چیه
دست‌کش‌های عجیب
نوشته‌های عجیب روی کتابای قدیمی

جونگکوک غرق دیدنشون شده بود
و تهیونگ غرق دیدن جونگکوک

اونا کمی اونجارو گشتن و بعد از موزه خارج شدن

------------------------------------

بعد از خارج شدن از موزه
به سمت پارکی رفتن که همون اطراف بود و روی نیمکت های پارک نشستن

جونگکوک کمی به اطراف نگاه کرد و بعد درباره اون وسایلای عجیب توی موزه از تهیونگ سوال پرسید

𝐓𝐡𝐞 𝐦𝐲𝐬𝐭𝐞𝐫𝐲 𝐨𝐟 𝐲𝐨𝐮𝐫 𝐞𝐲𝐞𝐬Where stories live. Discover now