part 12

116 30 0
                                    

هوایه بیرون گرم و طوفانی بود ، درست همونطور که تابستون باید باشه اما داخل خونه‌ی الفا بخاطر سیستم سرمایشی خنک و متعادل بود .
دو روز بود که از بیمارستان به خونه اومده بود . حاله جسمیش مناسب بود اما حال روحیش تعریف چندانی نداشت . مطمعن نبود اگه تو اون شب شوم تهیونگ یکم دیر تر رسیده بود چه بلایی قرار بود سرش بیاد ، فقط میتونست از الفا ممنون باشه که به موقع پیداش کرده بود .

ملافه رو از رویه پاهاش کنار زد و به ارومی و با احتیاط رویه پاهاش وایساد . این دو روز خیلی کم تهیونگ رو می دید ، حتی شبا هم تنها میخوابید . نمیدونست دلیل اینهمه دوری کردنایه الفا ازش چیه اما حدس میزد که بخاطر اون اتفاق تهیونگ ازش عصبانی یا نارحته .

بلاخره بعد از کلی کلنجار رفتن با خودش تصمیم به در زدن گرفت و با دو انگشت دوبار محکم به در اتاقه تهیونگ‌کوبید .

_میتونم بیام دا...

+بیا تو !

سرشو پایین انداخت و خجالت زده وارد اتاق شد . نوک انگشتاشو به هم رسوند و اونهارو به بازی گرفت .
تهیونگ یه تایه ابروشو با دیدن امگایی که بخاطر خجالتش تبدیل به یه توله گرگ کیوت و مظلوم شده بود و فرومون هایه ناراحتی رو تویه فضا پخش میکرد ، بالا فرستاد .

با این حال بازم با غرور و لحنی محکم لب زد : چیزی شده توله لیمو ؟؟

جونگکوک با یه لرزش ناگهانی بخاطر شنیدن صدایه الفا یکباره به خودش اومد . با صدایی اروم زمزمه کرد : راستش.... خب من.... خب... فکر میکنم ازم عصبانی ب...باشی....

تهیونگ پوزخند غرور امیزی زد . یجورایی از اینکه حالا امگا رو انقدر پیگیر میبینه خوشحال بود اما بازم نمیخواست که چیزی از احساسش رو بروز بده .

همونطور که پشت میز کارش نشسته بود و به ظاهر در حال بررسی چیزی بود ، نگاهشو به برگه های روی میز داد و با کنجکاوی لب زد : اونوقت چی باعث شده همچین فکری بکنی ؟

امگا دستپاچه شده بود و تویه ذهنش داشت دنبال یه جواب مناسب میگشت اما انگار زبونش زودتر از خودش دست بکار شده بود : یجورایی همش داری ازم فرار میکنی ، این چند شب حتی تو جایه خودت نمیخوابی .... نکنه... نکنه.....

+نکنه چی توله ؟؟

الفا محکم و با جدیت سرشو بالا اوورد و غرید .

_نکنه چون اون الفا میخواست باهام‌ بخوابه ، از کنارم‌ بودن چندشت میشه ؟؟

با شنیدن این حرف تهیونگ ، عصبی با شدت از جاش بلند شد و هردو دستش رو رویه میز کوبید ، طوری که از صدایه بلندش قلب پر از استرس کوک یه ضربان جا انداخت .

با صدایی که سعی در کنترلش داشت تا اروم‌ نگهش داره به امگایی که حالا داشت از اظطراب پس میوفتاد توپید : چطور جرعت میکنی همچین فکری کنی؟؟؟؟ تو هیچ‌کار اشتباهی نکردی که من بخوام ازت دورشم یا فاصله بگیرممم...

I Just Kissed Your Lips 💋🔥Where stories live. Discover now