part 5

204 40 1
                                    

(یه توضیح کوچولو :
جیمین و جونگکوک اینجا همسنن و هردو 18 سالشونه.
تهیونگ 27 سالشه و یونگی هم 26 سالشه.
الانم تو تابستونن برا همین حرفی از مدرسه و اینا نیست چون جیمین و جونگکوک دبیرستان و تموم کردن. )

اهسته از پله های عمارت مدرن خانوادگیشون بالا رفت و خودش رو به اتاقش که داخل راهرویه طبقه دوم قرار داشت رسوند . دستگیره رو با خستگی چرخوند خودش رو داخل اتاق انداخت .
کوک از جاهایه شلوغ خوشش نمیومد پس میشد گفت اتاقش تقریبا خالی از هیچی بود . اتاق بزرگی بود ، دیوار شیشه ایی سمت چپ داشت که رو به شهر بود از اونجایی که عمارت روی ارتفاعات ساخته شده بود پس از اون اتاق میشد تقریبا سئول رو از بالا رسد کرد . یه تخت دونفره ی ساده با ملحفه های طوسی رنگ درست وسط قرار داشت که تکیه گاهش دیوار بزرگ روبه رویه در بود . چند متر اون طرف تر از تخت کمد بزرگی بود با دستگیره های طلایی . یه اینه ی قدی درست کنار در بود و یه میز و صندلیه ساده و سفید کنار تخت و روبه رویه اینه جا گرفته بود .

با ضربه ای که با پا از پشت به در وارد کرد ، در با شدت محکم کوبیده شد . خودش رو روی تخت پرتاب کرد و صورتش رو رویه تُشک نرم تخت فشار داد . هوا کم کم رو به تاریکی میرفت ، ساعت از 6 هم گذشته بود و اون تا الان توی خونه ی جیمین مشغول تعریف کردن اتفاقات صبح و حرفای تهیونگ بود .

(فلش‌بک)

جونگکوک بی حوصله به چشمایه از هیجان درشت شده ی جیمین زل زده بود و منتظر شروع شدن سوال های بی وقفه ی اون امگایه کنجکاو بود . تا اینکه بلخره جیمین رایحه ی پرتقالی که از هیجان شدت گرفته بود رو کنترل کرد و به حرف اومد : تو داری شوخی میکنی پسرررر؟؟؟ یعنی کیم تهیونگ...پسر همون تاجر بزرگ کیم جیسو ؟؟؟

_ اوهو

+من فقط چند دیقه نبودمو تو گزاشتی کیم تهیونگ تورو با خودش ببره خونش...؟ بعدم باهاش تو یه تخت اونم تخت خودش خوابیدی؟؟

امگای لیمویی هوفی کشید و سرش رو به عقب انداخت . البته که اون داشت عصبی میشد و طاقت چیزایی که جیمین میخواست تویه ادامه حرفاش بگه رو نداشت ولی اون مجبور بود خودشو کنترل کنه تا یوقت به دوستش حمله نکنه و خودشو از راهکار های نه چندان عاقلانه ی اون محروم نکنه . پس به چشم غره‌ی کوتاهی اکتفا کرد و دوباره نگاه منتظرش رو بهش هدیه کرد .

جیمین باز هم با همون لحن عصبی و هیجان زده داد زد : کوک.... کوکییی تو سالمی ؟؟ همه چی اون پشت مرتبه...؟؟

بلافاصله شونه های کوک رو که رو به روش نشسته بود ، با دوتا دستاش چنگ زد و اونو به سمت خودش کشید بعد هم سرش خم کرد و به کمر و باسن امگا کوچیکتر اشاره کرد .
جثه‌ی جونگکوک ریز و ظریف بود پس به راحتی بین دستای جیمین جا میشد و به حرکت در میوند .
کوک از این وضعیت راضی به نظر نمی رسید ، خودش رو با تندی از ببن دستایه امگایه پرتقالی بیرون کشید و بت عصبانیت غرید : چی داری میگی جیمینننن؟؟؟ من سالمم... حداقل شانس اووردم که اون اتفاقی که تو فکرشو میکنی نیوفتاد... اگه تو هم منو با اون حال اونجا تنها ول نمیکردی مطمعنن از تو تخت یه الفا سر در نمیووردم که الان تو این وضعیت باشیم....

I Just Kissed Your Lips 💋🔥Where stories live. Discover now