قسمت دهم: گرگِ گرسنه

Start from the beginning
                                    

«شکم عزیزم، می‌دونم که عصبانی و معترضی؛ اما باور کن کاری از دستم برنمیاد. من نه شکار‌کردن بلدم و نه آشپزیم خوبه.»

نگاهی به اطراف انداخت و همون‌طور که مظلومانه شکمش رو با دستش ماساژ می‌داد، گفت: «تازه اینجا هیچ میوه‌ی خوش‌مزه‌ای پیدا نمی‌شه، پس یه‌کم بیشتر تحمل کن؛ باشه؟»

آلفای گرسنه جوری با شکمش صحبت می‌کرد که انگار مخاطبش یک شخص مستقل و دارای احساسات بود. برای پرت‌کردن حواسش، دوباره چوب رو در دست گرفت و با کمی فکر‌کردن شروع به کشیدن شکل‌های بیشتری کرد. دوتا دایره‌ی دیگه که کمی کوچیک‌تر بودن رسم‌ کرد و برای هر‌کدوم دست‌ها و پاهای کوچیک گذاشت.
بعد از اتمام کار، آلفای جوان نگاهی به اثر بچگانه‌‌اش که از نظر خودش بسیار خلاقانه و خاص بود، انداخت و از شوق اون دوتا گرگ کوچولویی که کنار خودش و جونگ‌کوک ترسیم کرده بود، خندید.

اما اون خنده خیلی دوام نداشت که با پیچش شکمش و صدای اعتراض دوباره‌‌اش به گرسنگی، هر دوتا دست‌هاش رو روی شکمش گذاشت یک آه بلند کشید. گرسنگیش برمی‌گشت به همون زمانی که از پک فرار کرده بود. در واقع تهیونگ از همون روز هیچی نخورده بود و حالا با گذشت یک روز و نیم، احساس گرسنگیش بر تمامی احساسات دیگه‌اش غلبه می‌کرد.

...

هم‌زمان که به امگای پشت‌سرش زیرپایی زد، از ضربه‌ی امگای مقابلش جاخالی داد و مشتش رو به شکمش کوبید. ضربه‌هاش تا حتی‌الامکان کنترل‌شده بودن که به افرادش آسیب نزنه؛ اما انگار تمرین‌های قدرتی که داخل رودخونه انجام می‌داد، خواه‌ناخواه زور بازوش رو دوبرابر کرده و همون ضربه‌های محتاطانه هم برای افرادش سنگین بودن.
امگایی که به شکمش ضربه خورده بود، به جلو خم شد و با چهره‌ای جمع‌شده، نالید: «فرمانده، نمی‌شه دوباره همون‌ جای قبلی تمرین کنید؟ حس می‌کنم شکمم پاره شده!»

امگای دیگه‌ای که برای فرار از مشت‌های جونگ‌کوک از روی زمین بلند نمی‌شد، آهسته گفت: «من هم با یونسنگ موافقم.»

هوسوک که بیرون از زمین مشغول تماشای‌ اون‌ها بود، خندید و از فنس‌های چوبی رد شد و داخل زمین ایستاد.

«فکر می‌کردم مردی یونسو، حتی نفس هم نمی‌کشیدی.»

یونسو باز هم خودش رو به بیهوشی زد و همه به‌غیراز جونگ‌کوک شروع به خندیدن کردن.
امگای جوان با پشت آستینش عرق چونه‌اش رو خشک کرد و مچ‌بند‌هاش رو درآورد. ظاهراً زیادی به افرادش سخت گرفته بود که همه‌شون این‌طور از تمرین می‌نالیدن و تقاضای برگشتن جونگ‌کوک رو داشتن.

«خسته شدید؟»

My you Where stories live. Discover now