قسمت ششم: اسمِ تو

ابدأ من البداية
                                    

دست‌های خیسش رو روی صورتش گذاشت و یک آه عمیق کشید.
«تو چت شده جونگ‌کوک؟»

دستی از پشت لباسش رو کشید و جونگ‌کوک دست‌هاش رو از روی صورتش برداشت. برگشت و از گوشه‌ی چشم نگاه غضبناکش رو به تهیونگ داد و گرگینه‌ی جوان رو بار دیگه فقط با یک نگاه‌اش ترسوند.
جونگ‌کوک حاضر بود قسم بخوره که تهیونگ درست مثل شخصیت‌های کارتونی حتی لباس‌هاش هم از ترس سیخ ایستادن و دیدن اون صحنه برای کنترل لبخندش یکی از سخت‌ترین کارها بود.

«چی می‌خوای؟»

تهیونگ بدون رها‌کردن لباس گرگِ خوش‌بو، منِ‌و‌مِن کرد و برای دادن چیزی که پشتش مخفی کرده بود مردد شد.
یک تای ابروی ارکیده‌ی وحشی بالا‌ رفت و بالأخره بلند شد و ایستاد.
فاصله‌شون به گونه‌ای بود که با توجه به تفاوت قدی فاحششون، جونگ‌کوک ملزم به بالا‌ گرفتن سرش برای دیدن تهیونگ بود.
اون پسر برای این حجم از خجالتی و ترسو بودن زیادی قد و قامت بلند و هیکل درشتی نداشت؟

«قصد حرف‌زدن نداری؟ همیشه که خوب سرم رو با حرف‌هات...»

جمله‌اش تموم نشده بود که تهیونگ خیلی سریع دستش رو جلو آورد و لباسش رو سمتِ جونگ‌کوک گرفت. تازه اونجا بود که جونگ‌کوک متوجه تغییر لباس‌های تهیونگ شد.
شاید اون‌ها پوشش متفاوتی داشتن؛ اما یک اشتراکی که بین پوشش تمامی گرگ‌های این مناطق بود، پوشیدن چند تکه لباس روی هم بود.
امگای جوان نگاهی به لباس‌های خودش انداخت و اوه آرومی از میون لب‌هاش رها شد.

«لباس‌هات به‌خاطر محافظت از من پاره شدن.»

نگاه گرگِ خوش‌بو از روی لباس توی دست تهیونگ‌ به‌طرف صورتش کشیده شد و کوتاه خندید.

«شلوارم هم پاره شده، اون رو می‌خوای چه‌کار کنی؟»

گونه‌های تهیونگ رنگ گرفت و محو لبخندِ شیرین ارکیده، گوشه‌های لبش به‌طرف بالا‌ متمایل شدن.
کسی تابه‌حال بهش گفته بود که لبخندهاش خیلی زیباست؟
حالا که فکرش رو می‌کرد هر چیزی مربوط به ارکیده زیبا بود. با خودش فکر کرد که اون ارکیده‌ی زیبا چه اسمی می‌تونست داشته باشه؟

«قطعاً اسمش هم به زیباییِ لبخندهاشه.»

تهیونگ برخلاف انتظارِ جونگ‌کوک خم شد و شلوارش هم درآورد.
حتی فکر اینکه ارکیده بخواد با اون لباس‌های تکه‌پاره به خونه‌اش برگرده هم باعث عصبانیت گرگش می‌شد.
مردمک‌های جونگ‌کوک از این حرکت تهیونگ تغییر سایز دادن و متعجب پرسید: «داری چه‌کار می‌کنی؟»

آلفای جوان شلوارش رو مقابلِ جونگ‌کوک گرفت و با لباس‌زیر پاچه‌داری که تا بالای زانوهاش بود، صاف ایستاد.

My you حيث تعيش القصص. اكتشف الآن