سلام. متن این پارت چک نشده پس اگر مشکل نگارشیای دیدید حتما بهم بگید. لذت ببرید و کامنتم بذارید باشه؟:(♡
از وقتی یادش بود، تهیانگ پیشش بود. احتمالا تنها موقعی که از هم جدا بودن همون چند ثانیهای بود که خودش زودتر به دنیا اومده بود.
تهیانگ بچهی خیلی شیرینی بود. از وقتی یاد گرفته بودن راه برن، یا نه حتی قبل ترش، وقتی که میتونستن چهار دست و پا خونه رو فتح کنن، تهیانگ دنبالش راه میافتاد.
اولین کلمهای که اون بچه تونست تلفظ کنه "هیونگ" بود. اینو مادرش براش تعریف کرده بود. تهیانگ با چند ثانیه اختلاف سنی همیشه هیونگ صداش میزد و چشمهایی که همیشه پر از شیطنت بودن موقع نگاه کردن به تهیونگ پر از تحسین میشدن.
تهیونگ از همون اول میدونست که میخواد بهترین برادر بزرگتر براش باشه. مهم نبود این اختلاف سنی چند ثانیهست. مهم این بود که تهیانگ کوچولو بهش به عنوان یه برادر بزرگتر قابل اتکا نگاه میکرد و تهیونگ میخواست دقیقا همون چیزی باشه که برادر کوچیکترش ازش میخواست.
سعی میکرد همهچیز رو به بهترین نحو یاد بگیره تا بتونه بعد با زبان ساده تر به قل کوچکترش یاد بده. حتی گاهی مجبور میشد شبها به خاطرش تا صبح بیدار بمونه. به هوش بالای برادرش که چطور همه چیزایی که تهیونگ با اشک و عرق و خونش یاد گرفته رو به راحتی یاد میگیره و در کوتاه ترین زمان خودش رو بهش میرسونه، حسادت میکرد. و در عین حال وجودش از حس شیرین افتخار پر میشد.از همون بچگی علایق یکسانی داشتن. و معمولا سر اسباببازی ها دعواشون میشد. تهیونگ واقعا واقعا دلش میخواست با اون ربات بزرگ و خفن بازی کنه ولی دلش نمیومد تهیانگ اونطور بیقراری کنه. هرچی نباشه اون داداش بزرگه بود. اشکال نداشت. میتونست بعدا با ربات بازی کنه. ولی تهیانگ عزیزش همیشه بعد از پنج دقیقه میومد سراغش و میگفت بازی با هیونگ بیشتر حال میده.
تهیونگ برادرش رو خیلی دوست داشت. خیلی بیشتر از همه چیز. تهیونگ میتونست همه رازاش رو در گوش قل کوچیکترش زمزمه کنه و اون همه رو تو صندوقچهی دلش قفل میکرد. تهیونگ اگر شیطنتی میکرد مطمئن بود تهیانگ اونجا بود تا شریک جرمش باشه. پس تهیونگ حاضر بود هرکاری براش انجام بده.
اگه کسی تهیانگ رو تو دبستان اذیت میکرد، نمیتونست از دست برادر بزرگتر پسر در بره.تهیونگ وقتی از کراش گندهش روی امگایی که تو راهنمایی دوستش داشت، مطمئن شد. اولین کسی که قصد داشت باهاش درمیون بزارتش، تهیانگ بود.
ولی قل کوچیکترش شروع کرد با قرار گذاشتن با کراشش. تهیانگ هیچ چیزی نمیدونست پس تقصیری هم نداشت. ولی دل تهیونگ شکست. احساس کرد تمام این مدت داشته با محبت به برادرش، خودش رو از دست میداده. داشته بیتوجه به احساسات خودش از احساسات برادرش محافظت میکرده. احساس میکرد داره تهیونگ واقعی درونش رو به خاطر برادرش میکشه.
YOU ARE READING
•° Caramel Coffee ×2 | VKOOKV °•
Fanfictionدو آلفا و یک امگا... اصلا همچین چیزی امکان داره؟! ⚜️ Couple: VKOOKV ⚜️ Genre: Omegaverse, Romance, NSFW🔞 ⚜️ A mini fiction by ArikAs_Z