~٪& اوکی
@ یونگی و جونگکوک...شما دوتاهم همراه من بیاین
بعد از اینکه هرکدوم به سمت یه قسمت از جزیره رفتن، نامجون همراه یونگی و کوک به سمت سفینه حرکت کردن.
_ هیونگ میخوایم چکار کنیم؟
@ میخوام برم داخل اون سفینه و ببینم کی داره کنترلش میکنه
# چجوری؟
@ با استفاده از قدرتم و کمک شما دوتا
دیگه چیزی نگفتن و سرعتشونو به سمت اون سفینه بزرگ بیشتر کردن..
.
.
.
جیمین جدا از بقیه ، داشت داخل جزیره رو میگشت تا جنگلو پوشش بده.
همونطور که راه میرفت و به اطرافش نگاه میکرد، دقت و حواسشو بیشتر کرد تا یموقع چیزی رو جا نذاره.
با دیدنِ سنجاب هایی که داشتن به سمته لونه هاشون میرفتن، گفت؛
+ آفرین همتون ازینجا برین و داخل خونه هاتون قایم شین الان اوضاع خیلی خطرناکه
همینطور مشغول صحبت با سنجاب و حیوونای دیگه بود و حواسش اصلا به گلوله آتشی که به سمتش میومد نبود.
سرشو چرخوند و یهو با دیدن گلوله آتش که خیلی نزدیکش بود چشماش گرد شد و دستاشو سپرِ صورتش کرد و منتظرِ برخورد اون گلوله موند اما
با حس نکردن چیزی دستاشو برداشت و چشماشو باز کرد که مردی رو دید.
مرد جلوش ایستاده بود و با سپرِ مقاومه تو دستش گلوله رو به سمته دیگه ای هدایت کرده بود.
بعد با لبخند سمتِ جیمین که با شُک نگاش میکرد برگشت.
÷ اوه حدس میزنم خیلی ترسیده باشی..اما دیگه خطر رفع شد باید حواست رو بیشتر جمع کنی
جیمین با چهره سوالی بهش خیره مونده بود و بعد مدتی لباشو از هم فاصله داد و با صدای قشنگش گفت؛
+ م..مم..ممنونم
÷ خواهش میکنم...اوه راستی خودمو معرفی نکردم من الکس مورفین هستم از اداره نظامیِ جزیره ججو
بعد دستشو جلو آورد و جیمین باهاش دست داد.
هرچند هنوز با تعجب به مرد نگاه میکرد.+ خوشب..ختم منم..-
÷ پارک جیمین!
جیمین با تعجب بیشتر نگاش کرد که مرد تکخندی به حالت بامزه پسرِ جلوش زد و ادامه داد؛
÷ بیخیال الان همه دیگه شماهارو میشناسن..با اون قدرت های خفن و عجیبتون!
جیمین با فهمیدن موضوع لبخندی زد و اهانی گفت.
VOUS LISEZ
⚫𝐋'𝐀𝐔𝐓𝐑𝐄 𝐌𝐎𝐍𝐃𝐄⚫
Science-Fiction𝐋'𝐀𝐔𝐓𝐑𝐄 𝐌𝐎𝐍𝐃𝐄.......... دنیای دیگر....... ۷ ماه............. ۷ ماه از آن اتفاق میگذرد و....... مردم کم کم دارن فراموش میکنند و به زندگیشان ادامه میدهند...... نوزادان متولد میشوند...... بچه ها به مدرسه میروند..... جوانان کار میکنند...
Part 12
Depuis le début