part 1

481 64 5
                                    

خسته از سر و صدا و شلوغی دور و اطرافش ، با حالتی کلافه سرش رو میون دستاش فرو کرد و با کف دستایه نرمش فشار کوتاه اما محکمی به صورتش وارد کرد. باورش نمیشد تویه این دو ساعت با هزار نفر چه اشنا و چه غریبه احوال پرسی کرده بود و کلی از انرژیش رو از دست داده بود.
این یه مهمونی معمولی نبود بلکه یه جشن تولد هجده سالگی بی نقص برای تنها پسر خانواده‌ی ثروتمند جئون بود . از پر قدرت ترین ها تا معمولی ترین های سئول حالا به این مهمونی دعوت بودن و سخت مشغول خوردن و نوشیدن انواع خوراکی و نوشیدنی ها‌ی مختلف این جشن بودن .
همه راضی و خوشحال به نظر میومدن به جز یه نفر ، پسری که امشب رو همه‌ی بزرگتر ها گوچیکتر ها به سلامتی اون مینوشیدن و هربار با نام بردن اسمش بیشتر مرز مستی هارو رد میکردن ، درسته همون گرگ کوچولویی که حالا پا به سن قانونیش گذاشته بود و دیگه برای خودش گرگ بالغی شده بود .
جونگکوک ناراضی از شلوغی و هم همه‌ی سالن نسبتن تاریک ، با نور های بنفش و ابی که مدام خاموش و روشن میشدن و باعث شدید تر شدن سر درد وحشتناکش توی قسمت سمت چپ سرش بودن ، مدام به این فکر میکرد که چطور باید از این جهنم بیرون بره . با اینکه امشب همه چیز به افتخار امگای جوان 《جئون جونگکوک》 بود اما با هر نفس حالش از چیزی که بود بدتر میشد و دیگ نمیخاست یک لحظه هم توی اون مهمونی بزرگ بمونه .
هربار که هوایه تازه ای رو به داخل ریه هاش سُر میداد با استشمام انواع رایحه ها که همه در هم پیچیده شده بودن چشماش سیاهی میرفت و بدنش شل میشد اما چاره‌ای جز مقاوت و اسرار به وانمود کردن نداشت .

جیمین که متوجه حال دردناک جونگکوک شده بود خودش رو به سرعت به رفیقش رسوند و یکی از دستاش رو دور پهلویه جونگکوک حلقه کرد و وزن کَمِش رو روی نیمی از بدن خودش انداخت. با اینکار باعث شد تا جونگکوک با خیال راحت خودش رو توی بغل جیمین بندازه و چشماش رو روی هم بذاره.
بعد از چند دقیقه جیمین با همون حالت جونگکوک رو از در پشتی سالن بیرون اوورد و روی نمیکت بزرگ مشکی رنگی که دور تا دورحیاط پشتی رو احاطه کرده بود نشوند . تاریکی شب توی حیاط به خوبی دیده میشد و نشون از این میداد ک از نیمه شب کمی گذشته . بطری آبی که از روی میز یکی از مهمون ها برداشته بود رو باز کرد و کمی از اب روی دستش ریخت و بعد با شتاب روی صورت بی حال جونگکوک پاشید .
روی نیمکت بزرگ درست کنارجونگکوک جا گرفت وکف دستش رو به صورت دورانی بین شونه های جونگکوک کشید و با صدای اروم و لحن دلرحمانه‌ای گفت : هعی پسر چیزی نیست فقط نفس بگیر و اون رایحه ها رو بیرون بده...
صدایه نفس های جونگکوک بلند تر شد طوری که انگار طناب محکمی رو بعد از چند ساعت از دور گلوش باز کرده باشن و حالا بهش اجازه نفس نفس زدن داده باشن شروع کرد به هوا گرفتن .
حالا جز رایحه‌ی لیمویی و ترش خودش و رایحه‌ی گیلاس امگای کنارش هیچ چیز دیگ‌ای به مشامش بر نمی خورد .
با نفس هایی ک حالا منظم شده بودن رو به جیمین زمزمه کرد : خدایه منننن ... باورم نمیشه اون تو پر از الفا هایه تحریک شده بود که رایحه اشون رو کامل از کنترل خارج کرده بودنننن... داشتم از شدت رایحه های افتضاحشون میمردم...

I Just Kissed Your Lips 💋🔥Where stories live. Discover now