Part 13 "Transition"

124 24 27
                                        

برای بار صدم با کلافگی دستی به موهام کشیدم و به آرمی بعدی ای که وارد سالن شده بود خیره شدم. از بین ۵۰ نفرشون که به قید قرعه برای صحبت با ما و امضا گرفتن انتخاب شده بودن ، این یکی نفر آخر بود. بعد از این برمیگشتیم خونه.
همه پسرا فهمیده بودن که یه چیزیم شده ولی نمیتونستن توی اون شرایط چیزی بپرسن ، ولی به محض اینکه تنها می‌شدیم مطمئنم سوال پیچم میکردن. خودمو جمع و جور کردم و بعد صحبت کردن با اون آرمی ، بالاخره کنسرت اون شب تموم شد. نفس راحتی کشیدم و با برداشتن سویشرتم از روی صندلی خواستم با عجله برم بیرون که یونگی دستمو کشید :
- آهای کجا میری ؟ بشین کارِت داریم
با تعجب به یونگی ای که اخم کرده بود نگاه کردم ولی بعد با شدت آرنجمو کشید و دنبال خودش برد :
- هی هیونگ آروم تر ! دستم درد گرفت
هوسوک با زور منو روی صندلی نشوند :
- حرف نباشه ! بگو ببینم ، موقع لباس عوض کردن چرا یهویی غیبت زد ؟ کجا رفتی ؟
هر ۵ نفرشون با عصبانیت بالای سرم مونده بودن . واقعاً ترسیده بودم :
- بابا شماها چتون شده ؟ خیلی دارید خشن رفتار میکنید !
جین واقعا عصبانی بود. فقط یه بار اینطور دیده بودمش اونم موقعیتی بود که اصلا دلم نمیخواست برای خودم یادآوریش کنم. با خشم جلو اومد و یقمو گرفت :
- تو میخوای منو گول بزنی ؟ معلومه داری یه چیزیو مخفی میکنی ! ولی میخوای یه طور وانمود کنی که ما متوجه نشیم ، حیف که خیلی دوسِت دارم وگرنه فیزیکی باهات برخورد میکردم !
جانگکوک جلو اومد و یقمو از دستاش بیرون کشید. اون انگار کمتر از بقیه عصبانی بودش :
- بابا ولش کنین شاید خودش حرف بزنه !
تا قبل از اینکه نامجون هم یه بلایی سرم بیاره به حرف اومدم :
- قسم میخورم همه چیو میگم ! من که چیزیو از شما پنهون نمیکنم !
هوسوک اخمی کرد :
- آره جون خودت !
- گفتم قسم میخورم دیگه هیونگ !
نامجون جلو اومد و دستمو گرفت :
- ولش کنین فعلاً . بیاین بریم خونه پیش جیمین بعدش اونجا صحبت میکنیم. اینجا جای مناسبی نیست
از روی صندلی بلند شدم و گذاشتم همشون از اتاق خارج شن و بعد خودم پشت سرشون رفتم. حق داشتن اینطور عصبانی باشن ، دوست نداشتن مسئله ای از دیدشون مخفی بمونه و فقط میخواستن از این جهنم خلاص بشن. شاید تصور میکردن من دارم چیزیو ازشون قایم میکنم.
توی ماشین کنار جین نشسته بودم و هر از گاهی قایمکی نگاش میکردم ، اونم داشت نگام میکرد ولی هر موقع که من سرمو سمتش میچرخوندم ، طوری وانمود می‌کرد که انگار حواسش اصلا به من نبوده. بالاخره سر صحبتو باز کردم :
- جین تو واقعا فکر می‌کنی من چیزیو ازتون قایم کردم ؟
الکی طوری وانمود کرد که انگار قهره ولی خب واقعاً قهر نبود :
- خب .. نمی‌دونم ! ولی مشکوک میزنی . بعد لباس عوض کردنمون خیلی حالت بد شده بود
- آره یه اتفاقی افتاد ولی شما که نذاشتین من توضیح بدم !
اخم کرد :
- اگه ما بهت نمیگفتیم که به روی خودت نمیوردی و اصلا به ما نمیگفتی ! تو بهم قول دادی که چیزیو ازم مخفی نکنی ! مخفی کردی ؟
خیلی احساس عذاب وجدان داشتم. من چیزی در رابطه با اینکه اونوو دوست‌پسر قبلی من بوده به جین نگفته بودم ، و از پسرا هم خواسته بودم که بهش نگن. درست بود که اون دوست‌پسر من نبوده و همه چیز مربوط به اون یکی کیم‌ تهیونگ بوده ولی اونوو که نمیدونست جای من با اون عوض شده !
و اینطوری قطعا اون‌ دکمه حسادت جین فعال میشد و هممونو به باد فنا میداد‌. پس صلاح بر این بود که فعلاً چیزی ندونه.
صدای جین دوباره توی گوشم پیچید :
- تهیونگ حواست هست ؟
- جانم ؟ ببخشید نشنیدم
با نگرانی داشت نگام میکرد. معلوم بود خیلی شک کرده ولی نمیتونه بپرسه :
- تهیونگ خواهش میکنم اگر چیزی شده الان به من بگو ! وقتی رسیدیم خونه برای بقیه هم تعریف کن. ولی من الان خیلی نگرانم ! چیزی شده که من نمیدونم ؟
مغزم داشت میترکید. من اگر جینو دوباره از دست میدادم هیچی ازم نمیموند ! روانی میشدم‌ ..
شاید کار درست این بود که همین الان همه چیزو بهش میگفتم . هر کاری که اون کیم تهیونگ انجام داده بود به خودش ربط داشت ، قرار نبود جین منو بخاطر کارای اون قضاوت کنه !
نفسمو با استرس بیرون دادم :
- راستش میدونم که باید اینو زودتر میگفتم ولی حقیقتاً ترسیدم ..
- از چی ؟
- از اینکه ازم ناراحت بشی
گیج شده بود :
- قضیه چیه ؟
اب دهنمو قورت دادم :
- اونوو با اون یکی تهیونگ که همزاد منه رابطه داشته ‌. رابطه دوستانه نه ، همون چیزی که ..
- شوخی میکنی ؟
از حرفم مبهوت شده بود . با هول دستامو تکون دادم :
- جین هر اتفاقی بیوفته من نمیذارم اون مردک دستش به من و تو برسه مطمئن باش ! درسته اونوو فکر می‌کنه من تهیونگ واقعی ام و منم مجبورم که مثل اون رفتار کنم ولی عمرا بذارم ازم سو استفاده کنه !
- چرا اینو زودتر نگفتی ؟
شوکه بهش خیره شدم :
- من نمی‌خواستم احساس بدی نسبت به رابطمون پیدا کنی . میترسیدم از دستت بدم !
اخمی کرد و سرشو کج کرد :
- تهیونگ من دیگه جین ۱۸ ۱۹ ساله نیستم ، مثل خودت بزرگ شدم ! چرا باید راجع به همچین موضوعی قضاوتت کنم اونم در حالی که تو هیچ نقشی توش نداشتی ؟
چشمام اشکی شده بود :
- میدونی .. فقط فکر نمی‌کردم اینطور منطقی برخورد کنی .
لبخند ملیحی زد و محکم بغلم کرد . همیشه این عادت من بود که سر جینو تو بغلم قایم کنم ولی این دفعه اون اینکارو انجام داد . ناخوداگاه داشتم گریه میکردم ولی گریه شوق بود .. دستشو روی موهام کشید و نوازش کرد .
بغض توی گلوم یه کار میکرد که صدام بلرزه :
- میدونستی خیلی خوشبختم که تورو دارم ؟
- بایدم باشی !
خنده ای کردم و محکم تر خودمو تو بغلش قایم کردم . ولی بعد از چند لحظه صدای گرفته‌شو شنیدم :
- ولی تهیونگ من خیلی نگرانم .. تازگیا هر چی خواب میبینم داره به واقعیت میپیونده. اون خوابی که راجع به جیمین دیدم یادته ؟ جیمین داخل خواب بهم گفت دارن اذیتم میکنن. خب بعدش کاشف به عمل اومد بهش مواد مخدر تزریق میکردن . دوباره چند وقت بعدش خواب یه پسر مشکی پوشو دیدم که همون اونوو بود. اما سه شب پیش یه خوابی دیدم که واقعا دلم نمیخواد تکرار بشه.
خودمو از بغلش بیرون کشیدم و اروم زمزمه کردم :
- چی بود ؟
- تنها توی یه جنگل بودم و داشتم اسمتو صدا میزدم ولی تو نبودی. ولی می‌شنیدم که تو هم صدام میکنی ، اما هر چقدر گشتم پیدات نکردم ..
هرچقدر بیشتر که تعریف میکرد بغض توی گلوم شدید تر میشد و صدام بیشتر میلرزید .. دستشو گرفتم و نوازش کردم :
- فقط یه خواب بود جینی ، قرار نیست اتفاق بدی بیوفته.
سرشو بلند کرد و با چشمای درشت و کمی اشکی‌ش بهم خیره شد :
- اگر این خوابمم واقعی شه چی ؟
- واقعا فکر میکنی الان که من به‌دستت اوردم حالا به این راحتی ولت میکنم ؟
لبخند کمرنگی زد :
- نه
چونشو گرفتم و بوسه محکمی روی لباش کاشتم. صدایی جز صدای بوسه‌مون و موزیک توی ماشین نمیومد. اهمیتی نمیدادم که راننده توی ماشینه. سمت گردن جین رفتم و گاز محکمی ازش گرفتم که صدای ناله ضعیفش بلند شد .
نیشخندی زدم :
- هی پسر یواش‌تر !
چشماشو روی هم فشار داد و چیزی نگفت. روی صندلی ماشین خوابوندمش و زبونمو روی سیب گلوش کشیدم . تنش واقعا طعم شکلات میداد.
مک های محکمی از ترقوه‌ش میگرفتم و دستمو سمت زیپ شلوارش بردم. صدای ناله های ضعیفش داشت بلند میشد ولی با دستش جلوی دهنشو گرفته بود.
سرمو نزدیک گوشش بردم :
- خوشت میاد ؟
صدای هوم مانندی از گلوش خارج شد.
حس کردم که دارم زیاده روی میکنم اونم با وجود یه راننده توی ماشین ، ولی دوست داشتم یکم اذیتش کنم. یهویی دستمو از روی شلوارش برداشتم و ازش فاصله گرفتم.
با موهای بهم ریخته و صورت سرخ شده بهم نگاه کرد. نفس نفس میزد :
- هی ! پس چیشد ؟
نیشخندی زدم :
- هیچی
با غرغر اخمی کرد و مشتی به پهلوم زد :
- خیلی بدجنسی !
صاف روی صندلی نشست و مشغول مرتب کردن ظاهر اشفته‌ش شد. نخودی خندیدم و بهش خیره شدم :
- قهر کردی ؟
خنده بلندی کرد :
- قبلانم از این کارا باهام کردی عادی شده برام
خواستم چیزی بگم که سرشو نزدیک گوشم اورد :
- ولی یه روز تلافیشو سرت در میارم اونم توی غیرقابل انتظار ترین شرایط .
خیلی خوشحال بودم که قضیه اونوو رو بهش گفته بودم و دیگه چیزی برای قایم کردن وجود نداشت ، ولی هنوزم غم خیلی افتضاحی ته دلم بود. اروم موهاشو از روی صورتش کنار زدم و به چشمای مشکیش نگاه کردم :
- همیشه همینطور بخند ، باشه ؟ از اینم مطمئن باش هر چیزی بشه ، هر اتفاقی بیوفته ، من هیچوقت هیچوقت تنهات نمیذارم. نمی‌دونم توام همینکارو واسم میکنی یا نه ، ولی من از حرفم مطمئنم !
سرشو اروم کج کرد :
- روح و جسم من و تو بهم گره خورده. حتی اگرم فاصله ای بینمون بیوفته مطمئنم که بازم به همدیگه برمیگردیم ، هر اتفاقی هم که بیوفته بازم من همیشه برات اینجام ، دقیقا همینجا.
دستشو روی قلبم گذاشت و لبخند پهنی زد. من درباره جین اشتباه میکردم ، هنوز تصورم ازش همون پسر ۱۹ ساله ای بود که مثل بچه ها قهر میکرد و با یه بسته شکلات فندقی یا یه بوسه گرم سریع دلش نرم میشد . همونطور که من بزرگ شده بودم اونم بزرگ شده بود. زندگی برای جفتمون یه معنای جدید پیدا کرده بود .. هر چقدر که اون تا حالا به من اعتماد کرده بود ، حالا منم باید بهش اعتماد میکردم !

Time Trap | TaejinWhere stories live. Discover now