𝐏𝐚𝐫𝐭⁵

71 32 56
                                    

نگاه یونگی همچنان روی صورت جیمین سنگینی میکرد و باعث میشد لبخندی به آرومی هوای اون روز روی لبهای مونارنجی بشینه .

جیمین نگاهی به لیست و منوی بزرگ روی دیوار اجری انداخت و بعد از انتخاب مربای پرتقال و کوکی های شکلاتی سمت منوی بلند بالای انواع چایی رفت .

تنوع چایی ها مثل همیشه زیاد بود ولی جیمین بدون پرسیدن انتخابِ یونگی دو فنجون چای نعنا رو به سفارش هاش اضافه کرد و بعد از چند دقیقه نه چندان طولانی اونهارو تحویل گرفت و به سمت میز کوچک چوبی و یونگی برگشت .

حتی وقتی جیمین روی صندلی رو به روی یونگی نشست و سینی چوبی حاوی دو فنجان چای و کوکی های شکلاتی و چند تست و مربای پرتقالی که به طرز عجیبی برق میزد رو روی میز گذاشت نگاه خیره یونگی از روی پسر برداشته نشد .

تعداد افرادی که صبح روز جمعه برای خوردن صبحانه به اون کافه اومده بودند خیلی کم بود و یونگی از بابت سکوت و آرامش اونجا کاملا خرسند بود . چی بهتر از تماشای سکوت و بوی پرتقال ؛ و پسر مونارنجی که بین هودی آبی رنگِ یونگی غرق شده بود ؟

جیمین به آرومی کمی از مربای نارنجی رنگ رو روی تست مالید و اون رو به طرف یونگی گرفت به آرومی لبخند زد و بی خبر از نگاه خیره یونگی به خوردن تست های پرتقالی و چای نعنایی که تندی اون باعث انتقال حسی تند ولی آرامش بخش به وجودش شد مشغول شد .

- از کجا میدونستی ؟

ابروهای جیمین بالا پریدند .

- چی رو ؟

- اینکه من چایی نعنایی دوست دارم .

خب جیمین فکر اینجارو نکرده . چطور باید به یونگی  میگفت برای شناختن علایقش تبدیل به یک استاکر شده بود و هر کدوم از صفحه های سوشال مدیای مومشکی رو با چند اکانت مختلف دنبال کرده بود ؟

- واقعا چایی نعنا دوست داری ؟ من فقط حدس زدم ازش خوشت بیاد .

لبخندی که باعث حلالی شدن چشمهای گربه ای یونگی شد نشونه موفقیت آمیز بودن نقشه مونارنجی بود .

- چای نعنا واقعا مورد علاقه منه .. البته میتونم بگم میزان علاقه ام بهش با کارامل ماکیاتو برابری میکنه .

جیمین به سرعت عبارت "کارامل ماکیاتو = چای نعنا"
رو گوشه ذهنش یادداشت کرد و درجواب مومشکی گفت

- پس باید یبار منو به صرف کارامل ماکیاتو دعوت کنی .

یونگی با دست موهای توی صورتش رو عقب داد و یک کوکی شکلاتی توی دهنش چپوند و گفت

- فکر نمی‌کردم اینقدر سو استفاده گر باشی .

- سو استفاده ؟ داری از چی حرف میزنی ؟

چهره جیمینی که درحال انکار واقعیت و مظلوم نمایی بود برای یکلحظه باعث شد حرف یونگی پشت چهارراه گلوش گیر کنه و با لکنت حرفش رو به زبون بیاره.

[𝘼 𝘽𝙪𝙩𝙩𝙚𝙧𝙛𝙡𝙮 𝙏𝙖𝙨𝙩𝙚 𝙇𝙞𝙠𝙚 𝙊𝙧𝙖𝙣𝙜𝙚]Where stories live. Discover now