And Suddenly, Love🐯Krisyeol

Começar do início
                                    

استاد به چانیول تشر زد بعد رو به کریس کرد و دوباره پرسید: دلیل خاصی داشت که به کره اومدی؟!

_بله... بخاطر کار و شر...

اما هرکاری کرد نتونست کلمه شرکت رو به کره ای تلفظ کنه و همین باعث شد چانیول دوباره به سخره بگیرتش که ایندفعه خنده بقیه هم همراهش شد.

_کمک میخوای کوچولو؟!... گوش کن و بعد من تکرار کن...شر...

اما استاد نذاشت ادامه بده و با صدای بلندی گفت: پارک چانیول...!

چانیول سرش رو با بی میلی تکون داد: بله چشم... ساکت میشم...!

استاد منتظر به کریس خیره شد که اون ادامه داد: بخاطر کارِ مادرم به اینجا انتقالی گرفتم...!

استاد سری تکون داد و لبخند زد: امیدوارم موفق باشی و مطمئن باش همکلاسی هات هم بهت کمک میکنن تا زودتر به اینجا عادت کنی.

_ممنونم استاد...!

استاد درس رو شروع کرد و تا وقتی کلاس تموم بشه همه روی درس تمرکز کردند بجز چانیولی که هنوز تو فکر اون پسر و اذیت کردنش بود.

بلاخره کلاس تموم شد و چانیول با دیدن کریس که هنوز سرجا نشسته و در حال کتاب خوندنه بازهم پوزخندی گوشه لبش نشوند و به سمتش رفت.

کنار پسر ایستاد و باعث شد اون سرش رو بالا بگیره. بدون توجه به نگاهش که حرکات اون رو دنبال میکرد،سرش رو روی کتاب خم کرد و مشغول خوندن شد.

بلاخره با لبخندی که به ظاهر شیرین بود،گفت: "تقویت زبان کره ای"...آخی کوچولو... چقدر خوبه که داری تلاش میکنی... ولی اصلاً میتونی این کتاب رو بخونی؟!... اگر نیاز به کمک داشتی بگو... من با کمال میل کمکت میکنم...!

کریس خنده سردی کرد و رو به صورت غافلگیرِ چانیول، با دست روی رون پاش زد و گفت: باعث خوشحالیمه...حالا که اینطوره چرا اینجا نمیشینی و بهم کمک نمیکنی؟!

چانیول شوکه از روون حرف زدنش و جواب دور از انتظاری که داد، ساکت موند و همین باعث شد کریس ادامه بده: شایدم دوست داری بریم یجای خلوت تر، هوم؟!... نکنه کلاس خصوصی داری؟!

چانیول با شنیدن این جملات که خوب میدونست معنی پشتش چیه و همزمان از رک و بی پروا بودن پسر متعجب بود، با حرص یقه اش رو گرفت و زیر لب فحشی بهش داد.

_حواست باشه داری چه زری میزنی...!

نگاه کریس جدی شد ولی جوابی بهش نداد فقط از جا بلند شد و با یه حرکت دست چانیول رو از یقه اش کنار زد بعد با برداشتن وسایلش از مقابل چشمهای عصبیش دور شد.

و این شد شروع جنگی که فقط یک طرف حمله داشت و اونهم پارک چانیول بود...

نمیدونست چرا ولی ناخودآگاه حرص و حساسیتش به اون پسر بعد از هر برخورد بیشتر میشد و دلش میخواست اذیتش کنه.مخصوصاً وقتی میدید در مقابل کارهاش ساکت میمونه و با خونسردی نادیده اش میگیره.

Você leu todos os capítulos publicados.

⏰ Última atualização: Dec 18, 2023 ⏰

Adicione esta história à sua Biblioteca e seja notificado quando novos capítulos chegarem!

My One ShotsOnde histórias criam vida. Descubra agora