part 13

499 108 35
                                    

+:اهم اهم..

فرمانده ییبو با لبخند به پسر عموش نگاه کرد: باز قهر کردی؟

+: اوه ببخشید ما هم دیگه رو میشناسیم؟

ییبو: جکسون واقعا متاسفم که بی خبر رفتم! وقتی خبر گم شدن جونگ کوک رو شنیدم خیلی هول کردم!


(وانگ جکسون، پسر عموی ییبو، عکس اول در چنل)

جکسون "هوف"ی کشید و گفت: هیف که دلم نمیاد اذیتت کنم!... ببینم تو جدی جدی رفتی پارادایس؟

ییبو همونطور که به نرده های سنگی تکیه میداد گفت: اوهوم!

جکسون ابرویی بالا انداخت و با دو دلی پرسید: اون.. رو هم دیدی؟

ییبو بلافاصله متوجه منظور پسر عمو و بهترین دوست و راز دارش شد! لبخند از روی صورتش محو شد و همین جواب جکسون رو داد: پس دیدیش! با هم حرف نزدید؟

ییبو بی حوصله گفت: راجب چی باید حرف میزدیم؟

جکسون کلافه گفت: راجب خودتون! راجب اینکه چرا بهت دروغ گفته بود و چرا اونطوری ترکت کرد! راجب تمام اون سوال هایی که وقتی مست میکردی از من بدبخت میپرسیدی و من جوابی براشون نداشتم!

ییبو: گِ گِ! اون هر چیزی میخواست بگه رو همون روز گفت! فکر میکنی توضیح دیگه ای بهم میداد؟

جکسون نفسش رو به تلخی بیرون داد و گفت: این حقت نیست ییبو! تو عاشقش بودی، حداقل کاری که میتونه برات بکنه اینه که جواب سوال هات رو بده!

ییبو: این انتخاب من بود که عاشق یه غریبه بشم نه کس دیگه! حالا هم... این تاوان عشق من به یه فرد ممنوعست!

.

.

.

(فلش بک 14 سال قبل_ییبو)

خسته از راه رفتن زیاد به درختی تکیه دادم! باور اینکه بلاخره از عمارت رفته بودم واقعا سخت بود! دور شدنم از عمارت و پدرم و فرار از اون ازدواج اجباری رو به شیجیه (خواهر بزرگتر) مدیونم! از اینکه جونگ کوک و شیجیه رو اونجا تنها گذاشتم حس بدی دارم! به خصوص که جونگ کوک هنوز با مرگ ایدل (پدر کوک) کنار نیومده!

به نقشه نگاه کردم، راه خیلی زیادی مونده بود و این ناراحت کننده بود به خصوص که توی یه کاروان با کلی آدم غریبه باشی که دنبال یه مرد پیرِ بی اعصاب راه افتادن تا مسیر رو بهشون نشون بده!

داشتم توی دلم اون پیرمرد اخمو رو لعنت میکردم که صدای پسری رو از کنارم شنیدم: هی! تو مال کجایی؟

Paradise | VkookWhere stories live. Discover now