📍شصت‌وسه: خجالتی که دوستش داشت📍

Start from the beginning
                                    

همه برای خوابیدن به اتاق رفته بودن و چانیول هم مانند بقیه به اتاقی که براش درنظر گرفته شده بود، رفت. حالا که تنها، توی اون اتاق تاریک روی تخت دراز کشیده بود می‌تونست ماسک دروغین روی صورتش برداره و با دلی سبک و آسوده اشک بریزه. همین کار رو هم انجام داد. از شدت علاقه‌ای که از بکهیون دریافت کرده بود، اشک می‌ریخت و برای زندگیش شکرگزاری می‌کرد. بالاخره بعد از چند دقیقه، آروم گرفت و چون بی‌خوابی به سرش زده بود به تراس رفت.))

📌✂️📏

_باشه چانیول. تو بردی. من می‌خوامت. اون‌طوری می‌خوامت.

نیاز و خواهشی که توی کلام بکهیون بود، چانیول رو به مرز جنون رسوند. بکهیون اون‌طوری می‌خواستش و چانیول اصلا قصد نداشت حرف هیونگش رو زمین بندازه!

سرش رو پایین‌تر آورد و بوسه‌ای روی بینی مردش گذاشت.

_بریم اتاق استراحت؟

بکهیون با صدای ضعیفی گفت:

_بخاطر تخت میگی؟

_اوهوم.

بکهیون آب دهنش رو قورت داد و شمرده‌شمرده گفت:

_این مبلی که روشیم، تخت‌شوئه.

چانیول ابروهاش رو بالا انداخت.

_بالای سرم، پشت مبل، پایین رو فشار بده و همزمان با دستت پشتی رو هل بده عقب.

با آرامش، دستورالعملی که هیونگش بهش گفته بود رو انجام داد و الان اون‌ها مبلی رو داشتن که براشون تبدیل به تخت شده بود. توی دفتر بکهیون قرار بود اولین‌بارشون رقم بخوره و چانیول با مرورکردن این موضوع بیشتر از هر حالتی تحریک می‌شد.

_خب خب... بریم سر اصل مطلب هیونگ!

سرش رو توی گردن بکهیونی که همچنان دراز کشیده بود و بدنش‌ زیر بدن خودش بود، فرو کرد‌ و بو کشید.

_گفتی اونطوری منو می‌خوای... پس‌معطل چی هستی؟ من واسه‌ت آماده‌ام.

توی لحن چانیول هم شیطنت بود و هم چیز خاصی که به بکهیون حس عجیبی منتقل می‌کرد. حسی که برای بکهیون تا اون روز تعریفی نداشت. حس تسلط داشتن روی پسر قدرتمندی که همه‌ی وجودش بود.

_چان... یولی...

نفس نفس می‌زد با اینکه اصلا ندوییده بود و حتی لیوانی هم جابه‌جا نکرده بود. فقط تنش زیر تن پسرش بود!

_آره اون‌طوری می‌خوامت... ولی... فکر کنم اونی‌که باید آماده‌ش کنی، من باشم... عزیزم.

مردش نفس نفس می‌زد و برق عرق روی پیشونیش،‌ برای مرد جوان‌تر زیر اون نور کمی که از بیرون اتاق رو روشن می‌کرد، ملموس بود. بکهیون اگر به این‌طوری رفتارکردن ادامه می‌داد، چانیول واقعا ممکن بود کاری دست هردوشون، درست برخلاف تصمیمی که داشت، بده.

Sew Me LoveWhere stories live. Discover now