1.Please

353 54 0
                                    

سشوار رو خاموش کرد و دستی تو موهای لختش کشید.از توی آینه نگاهی به پشت سرش انداخت و خطاب به پسری که روی تخت نشسته بود و با دقت کتاب می خوند پرسید.

-وسایلتو جمع کردی؟

-اوهوم.

-چیز دیگه ای نمی خوای برداری؟

-نه.

تمرکز پسر موقع مطالعه همونقدر که به نظرش جذاب می اومد گاهی اعصاب خردکن بود. می دونست از بیرون شبیه یه پسر بچه ی حسود به نظر میاد ولی همه توجه دوست پسرشو واسه ی خودش می خواست و درحال حاضر اون کتاب با جلد قطورش بزرگترین رقیبش به حساب می اومد.

بدون اینکه نگاه خصمانه اش رو از اون دشمن کاغذی برداره به سمت تخت رفت و به تقلید از پسر به تاج تخت تکیه داد.

چند لحظه ای درانتظار توجه نشست و وقتی چیزی نصیبش نشد بهش نزدیک تر شد و دست هاشو دور پسر حلقه کرد.

-راستشو بگو داستانش واقعا انقدر جذابه یا واسه اینکه حرص منو در بیاری اینطوری بهش چسبیدی؟

-نمی تونم تصمیم بگیرم هر دوش به یه اندازه لذت بخشه.

حلقه دستهاشو محکم تر کرد و صدای خنده ی پسر بلند شد.

-واقعا می خوای به خاطر حسادتت به یه کتاب چهارصد صفحه ای خفه ام کنی؟

-توچی؟ واقعا می خوای تا تموم کردن این چهارصد صفحه بهم بی توجهی کنی؟

-فقط هفتاد صفحه مونده. بعدش دوتایی می خوابیم و واسه سفر فردامون آماده می شیم.چطوره؟

صورتشو تو گردن پسر فرو برد و زمزمه کرد.

-اصلا خوب نیست.

-یعنی ترجیح می دی کتابم نصفه بمونه با خودم بیارمش و تو سفر بخونمش؟

بوک مارک رو از میز برداشت و بدون توجه به اعتراض های پسر بین صفحات کتاب گذاشت.

-حتی فکرشم نکن بزارم چیزی حتی یه دقیقه از وقتتو از من بگیره.

کتابو از دستهاش بیرون کشید و رو پاتختی سمت خودش انداخت.

-بعد از اینهمه مدت بالاخره داریم می ریم سفر، یک هفته کامل، فقط من و تو. بدون این شیطان های کاغذی، بدون ساعت های طولانی کار، بدون هر بهونه ی کوفتی دیگه ای که تو رو ازم دور می کنه.

-باید اعتراف کنم این یجورایی رمانتیک ترین چیزی بود که تو چندماه گذشته بهم گفتی؟

کمی حلقه دستهاشو آزاد کرد و اجازه داد پسر راحت تر خودشو تو آغوشش جا کنه. بوسه ای به پیشونی اش زد.

-انقدر بدجنس نباش من همیشه رمانتیکم.

صورتشو جلوتر برد تا لب های خندون دوست پسرشو ببوسه.

The Good AssholeWhere stories live. Discover now