𝖯𝗍 𝟭𝟬 ̸ 𝖠𝗋𝗍 𝖦𝖺𝗅𝗅𝖾𝗋𝗒

Start from the beginning
                                    

.
.
.

نیم‌نگاه دیگه‌ای به پنجره و بیرونش انداخت. هوا کاملاً تاریک شده بود، شلوغی شهر از همون‌ فاصله و همون ارتفاع مشخص بود و مینهو احساس بدن درد شدید داشت. فقط میخواست بره خونه، و سیستمی که درحال راه اندازی ـش بودن زیادی چرت به نظر میرسید.

مبلمان و میز کوچک شیشه‌ای وسط اتاق رو دور زد و وقتی با کاپ قهوه ـش بازی میکرد به کریستوفری که هنوز هم تا کمر توی صفحه‌ لب‌تاب خم شده بود نگاهی انداخت. کریس همیشه همینطور بود. پر از علاقه برای کار‌های مدیریتی. حتی توی دانشکده هم به 'پسرِ مدیر' معروف بود. مینهو دستش رو به سمتِ کراواتِ سرمه‌ای ـش برد تا کمی شلش کنه و خودش رو نجات بده. لباس‌های رسمی‌ای که اون روز پوشیده بود زیادی متضاد با شخصیت مینهو بودن ولی مو خرمایی مگه چاره‌ای داشت؟ به هرحال باید از اون به بعد بیشتر وقتش رو توی شرکتِ طراحی دکوراسیون داخلیِ 'هیوسانگ' بگذرونه. شرکتی که اگر لی جیوو نبود حالا بزرگ‌ترین شرکت طراحی دیزاین نمیشد. شرکتی که مینهو در اصل تنها و حقیقی‌ترین صاحبش بود. با فریاد کریس نگاهش رو از قطار درون شهری و پل دونگهو گرفت و به پسر ذوق زده رو به روش که میخندید نگاهی انداخت:

_ چیشده؟
مینهو اروم پرسید و کریستوفر همزمان با نشون دادن چال‌های بزرگ‌ کنار لب‌هاش، دستی به موهای قهوه‌ای ـش کشید.
_ تموم شد! بالاخره تونستم سایتشو راه اندازی کنم.

مینهو لبخند کجی زد و کاپش رو توی سطل زباله نقره‌ای رنگ انداخت. کنار کریستوفر ایستاد و به سایتی که کریستوفر کوبیده و از اول ساخته بود خیره شد. مو قهوه‌ای معرکه بود. سایت به سادگی و زیبایی با ترکیب رنگ‌های خاکستری و سفید و نقره‌ای تزئین شده بود. تمام بخش‌های شرکت و ارتباط باهاشون در دسترس قرار گرفته بود و...

مینهو خوشحال بود. اولین کاری که باید برای شرکتشون میکردن کاملاً تمیز و بی نظیر شکل گرفته بود و حالا مو خرمایی جز لبخند زدن کاری نداشت که بکنه. دلش میخواست زودتر از همه این خبر رو به چه‌یونگ بده. چند بار دیگه تمام سایت رو چک کرد و بعد با چشم‌هایی پر شده از قلب به سمت مو قهوه‌ای برگشت:
_ چطور شده؟

مینهو وقتی دست‌هاش رو از لبه میز برمیداشت تا پسر بزرگ‌تر رو بغل بزنه با شوقی که صداش رو به لرزه مینداخت گفت:

_ محشره...

بی‌حواس، مثل مینهوی ۱۶ ساله‌ای که اولین بار کریستوفر رو دیده بود توی همون حالتی که روی صندلی نشسته بود و کریستوفر کنارش ایستاده بود، دست‌هاش رو از هم باز، سریع دور شکم کریستوفر حلقه کرد و پسر رو بغل زد. کریس با حرکت مینهو بلند خندید و دست‌هاش رو به پشت مینهو رسوند، چند باری به پشت پسر کوبید و موهاش رو نوازش کرد.

𝖡𝗈𝗅𝗂𝖽𝖾 {𝖬𝗂𝗇𝗌𝗎𝗇𝗀}Where stories live. Discover now