𓂃 ִֶָ 𓂃 ִֶָ 𓂃گالری عکاسی؟ خب این واقعاً ایده بدی به نظر نمیرسید. مخصوصاً که اون ایده رو سونگمینِ عزیزِ جیسونگ داد، و فلیکس با جیغ و سر و صدا مدام پائین لباس جیسونگ رو کشید تا پسرک سنجابی راضی بشه. البته که اگر جیسونگ میدونست توی راه چه اتفاقهایی میافته، به هیچوجه راضی به رفتن نمیشد. مخصوصاً با وجود سوشالفوبیای شدید لعنتی ـش.
توی خیابون به آرومی قدم میزدن و جیسونگ میتونست بابت خلوتی خیابون، از مسیح و خداش تشکر کنه.
فلیکس پشمک توتفرنگیش رو در دست راستش، و در دست چپش دست جیسونگ رو جا داده بود. تکهای از پشمک رو زوری توی دهان جیسونگ جا داد و هوفی کشید:
_ حالا که چهیونگ نامزد داره، وقتشه.ابروهای جیسونگ با سرعت بالا پریدن:
_ وقتِ... چی؟فلیکس زبونش رو روی لبهای سرخش کشید و اخم ظریفی روی پیشونی ـش نشست:
_ جی! مگه تو مینهو رو دوست نداری؟گونههای تو پر جیسونگ به صورتی تغییر رنگ دادند و لبهاش رو چند بار باز و بسته کرد:
_ لیکس... هی!سرش رو پایین انداخت و نگاهش رو به سنگفرشهای کف پیادهرو و کانورسهای سفید خودش و کتونیهای طوسی سونگمین دوخت. با دستهاش با لبهی بلوز صورتی ـش بازی کرد و با صدای گرمی رو به فلیکس گفت:
_ شاید چهیونگ نونا نباشه... ولی کس دیگهای توی زندگی ـش باشه. از کجا معلوم آخه؟بعد از اتمام جمله ـش، سونگمین درجاش ایستاد و برای لحظهای جیسونگ و پسرک مو بلوند رو همراهی نکرد. اون دو نفر دقیقاً داشتن چی میگفتن؟
جیسونگ اخمی کرد و سرش رو سمت پسر برگردوند:
_ سونگمین...؟سونگمین با چشمهایی که گرد شده بودند و لبهای هلویی ـش از هم فاصله داشتن.
_ جی... تو مینهو هیونگ رو... دوست داری؟لپهای صورتی جیسونگ، این بار حتی سرختر دیده میشدند. لبهاش رو برچید و باز هم با پایین انداختن سرش، افکار پسر کوچکتر رو تایید کرد. سونگمین، با ابروی بالا افتاده و لبهایی که همچنان از هم فاصله داشتند قدمهاش رو از سر گرفت و فلیکس این بار پشمک بزرگ توی دستش رو جلوی صورت پسر کوچکتر نگه داشت. سونگمین کمی از پشمک رو کند و با حس آب شدن شیرینی توی دهنش و پخش شدن طعم توتفرنگی، لبخندی زد.
فلیکس واقفاً دوست خوبی بود. حتی خوبتر از دوستهای لندنش. پسرک مو صورتی باز هم نگاه معنیداری به جیسونگ انداخت که باعث شد سنجاب کنارش، هوفی بکشه.
_ جیسونگی! ولی مینهو خیلی زود با تو صمیمی شده... مینهو فقط با کسایی صمیمی میشه که توی قلبش راهشون میده. این نشون میده میتونی یه کاری بکنی.
جیسونگ نگاهی به خیابونی که به انتها رسیده بود انداخت و با چشمهایی که کمی به غم نشسته بودند، گفت:
_ من نمیتونم کاری کنم لیکس. مینهو خودش باید منو بخواد.
البته که هیچکی از افکار واقعی جیسونگ و سرنوشت خبر نداشت.
YOU ARE READING
𝖡𝗈𝗅𝗂𝖽𝖾 {𝖬𝗂𝗇𝗌𝗎𝗇𝗀}
Romanceمگه سنجابا نباید بو بلوط بدن؟ پس تو چرا همیشه بوی شکلات میدی؟ 𝗪𝗶𝘀𝗵𝗶𝗻𝗴 𝗦𝘁𝗮𝗿 𓂃 ִֶָ ֙⋆𝗆𝖺𝗂𝗇 𝖼𝗎𝗈𝗉𝗅𝖾 : 𝖬𝗂𝗇𝗌𝗎𝗇𝗀 ֙⋆𝖲𝗂𝖽𝖾 𝖼𝗈𝗎𝗉𝗅𝖾 : 𝖧𝗒𝗎𝗇𝗅𝗂𝗑 ֙⋆𝖦𝖾𝗇𝗋𝖾 : 𝖱𝗈𝗆𝖺𝗇𝖼𝖾, 𝖲𝗅𝗂𝖼𝖾 𝖮𝖿 𝖫𝗂𝖿𝖾, 𝖥𝗅𝗎𝖿𝖿...