29| Sweet Illusion

148 44 101
                                    

«باعثِ خوشحالی جانِ غمینِ من کجاست؟»

᯽ᴛᴏ ᴍɪɢʜᴛ ʟɪᴋᴇ ʟɪsᴛᴇɴ ᴛᴏ: I miss you, I'm sorry by Gracie Abrams

᯽ʟɪᴋᴇ ᴀɴᴅ ᴄᴏᴍᴍᴇɴᴛ

«توهم شیرین»
•᯽❀᯽•

به دست نخورده ترین لیوان شرابی که برای خودش ریخته بود، زل زده. دفترچه ی زیبای خاطرات سیلا‌ روی میز جلوی مبل، سر انگشت های ناتوانی که خودکار رو اسیر کردند قرار گرفته و لو با نگاهش که روی لپ تاپ مانده، خودش رو از ساختن هر جمله ایی عاجز میدونست.

هر چیزی.

"دیشب خوابت رو دیدم، ولی هرگز قرار نیست بفهمی، هری!"

یک خط وسط صفحه با دست های لرزیده نقش بسته و لویی پشت چشم های تار نشسته و به آن زل زده. این دفتر قرار بود روزگار شیرین انها رو برای سیلا‌ مرور کند. و حالا آمیخته در تلخ ترین غم، صفحه هاش کثیف میشدند.

و لویی، دلِ کثیف کردن آن و خراب کردن دفتر رو نداشت.
حتی دل خواندن دفتر نوشته های هری که کنارش، بسته افتاده بود رو نداشت.

"نفس‌های تو را آن روزها در شیشه پر کردم،
هوای روزهای بودنت را همچنان دارم..."

ورق زد. جمله ی مضحک جدیدی که به محض ورود به ذهنش، توسط دست هاش پس زده شد. صفحه ی بعد.

"جنابِ شعرهایِ من، حواست هست دلتنگم..؟!"

هری مگر کجا بود؟ چرا دیر کرده؟ قرار نبود انقدر دور و دیر باشد. این انصاف و این درست نبود.

لویی: من دلم برات تنگ شده. برای تو یا برای من در کنار تو. دلم برات تنگ شده و هر شب خوابتو میبینم. گاهی وقتا انقدر دلم برات تنگ میشه که جای تو میخوام برم آدمای اطرافمو بغل کنم، ولی دلم نمیاد رد تن تو ازم پاک شه. دلم برات تنگ شده و تو خیلی دوری. دلم برات تنگ شده و کاری از دستم بر نمیاد. دلم برات تنگ شده و چاره ای جز تحمل کردن ندارم.

این پیام رو هری هیچ وقت قرار نیست بخواند، این کلمات زمخت و بی‌رحم که از وزن زیاد سر لو رو سنگین و گردنش رو شکستند.

و سد چشم هاش رو.

و تار و پود وجودش رو.

و شیشه ی حساسِ محبت، دور قلبش رو.

سرش رو بر روی صفحه های سیاه گذاشت و تا پخش شدن رنگ های آن درون کاغذ، گریست.

***

نایل بیچاره!
بعد از مرگ سخت و غیر منتظره ی هری چنان ضربه ی سهمگینی خورد که هنوز به خودش نیامده. هوشیاری ار تنش پرکشیده‌ و بارها به خودش آمده که بی‌دلیل به روبرو خیره است و افکار تکراری اش رو مرتبا مرور می‌کند.

مثل حالا، که روی کاناپه لم داده ولی با وجود لباس های راحتی و تشک های نرم، و حتی دختر سه ساله که تو بغلش به خواب رفته، احساس راحتی نمی‌کند.

The Melody In Fuss Of FlamesWhere stories live. Discover now