24| Irrelevant Victim

179 54 143
                                    

᯽ᴛᴏ ᴍɪɢʜᴛ ʟɪᴋᴇ ʟɪsᴛᴇɴ ᴛᴏ: Find You by Nick Jonas

᯽ʟɪᴋᴇ ᴀɴᴅ ᴄᴏᴍᴍᴇɴᴛ

«قربانیِ نامربوط»
•᯽❀᯽•

دو ساعت از نیمه شب گذشته بود که با صدایی مثل کوبیده شدن در از خوابِ هوشیارش بیدار شد.
سراسیمه و مملو از دلهره سمت در رفت و قبل از باز کردن آن از چشمی نگاهی انداخت.

ملودی: خدایا!!!

کلید رو در قفل اهسته چرخاند و بعد از باز شدن نصف نیمه ی در، شاهدِ برادری بود که با سر و وضع ناجور و عجیب از ناکجا ظاهر شده. و... اون خون بود اطراف صورت و گردنش؟ لکه های روی لباسش؟ از صورت دختر شوک و ترس می‌چکید.

ملودی: پناه بر خدا... لویی چی شده؟

مرد متوجه ی ظاهر خودش بود و وقتی به سرعت وارد خونه میشد سعی کرد توضیح دهد.

لویی: خون من نیست نترس. ماجرای درازیه باور کن نمیخواد بدونی.

مل در رو بست و دنبال برادرش دوید تا از ورود پر سر و صداش به اتاق بچه هایی که به سختی خوابیدند، جلوگیری کند.

ملودی: هی کجا میری؟

لویی: باید بریم‌.

ملودی: تو که الان اومدی.

لویی: مَلی باور کن منم نمیدونم چه خبره ولی باید با بچه ها بریم یه جای امن.

ملودی: منم لازمه بیام؟

لویی: نمیدونم!

صورتش رو جمع کرد و عاجزانه گفت و نفسش رو بیرون داد. روی صورتش دست کشید و به جایی که بچه ها خواب بودند خیره شد.

لویی: باید بریم یه جا پنهان شیم‌. لازمه توام بیایی هرچی باشه خانواده ایی.

ملودی: چی شده مگه؟ هری کجاست؟

لویی: قول میدم تو راه یا وقتی رسیدیم توضیح بدم. اما الان__

ملودی: کجا برسیم؟

هر ثانیه چشم های دختر از حمله ی حادثه های مختلف به سمتش‌ و تمام اخبار پیچیده گرد تر میشد.

لویی: تو راه فکر کردم بهش. هنوز اون کلبه ی جنگليتو داری؟ اونی به من و هری شب عروسی قرض دادی؟

ملودی: دارم لویی. اما الان میخوای راه بیوفتیم بریم اونجا؟ شبه، تاریکه، خطرناکه.

نگاهی به لباس های لویی انداخت و ادامه داد.

ملودی: تو خسته ایی، خوابت میاد، باید دوش بگیری، لباساتو عوض کنی. نمیشه امشبو استراحت کنی فردا راه بیوفتیم؟

لویی گوشه ی ابروش رو خاروند و نفسش رو بیرون فوت کرد. روز سختی بود. کتک خورد، دوید، ترسید، قتل دید، از هری دوباره جدا شد!

The Melody In Fuss Of FlamesWhere stories live. Discover now