Cheeky Boy🔥BaekSoo

Start from the beginning
                                    

وقتی پسرک کیف پول رو با خوشحالی ازش گرفت و درحالی که بهش تعظیم میکرد، کلی تشکر کرد یک لحظه حس مزخرفی بهش دست داد اما از اونجایی که عادت به احساس عذاب وجدان نداشت سریع کنارش زد و اونهم جواب پسرک رو با لبخندی که از نظر خودش مضحک ترین بود، داد.

نفسش رو عصبانی بیرون فرستاد و حرصی دستی به صورتش کشید... واقعاً برای محتویات اون کیف پول نقشه کشیده بود حالا باید چیکار میکرد؟!

یک لحظه تونست سنگینی نگاهی که روش بود رو حس کنه و سرش رو چرخوند... همون مرد بود که هنوز همونجا ایستاده بود و به سمت اون نگاه میکرد... با دستهایی که داخل جیب شلوارش فرو کرده بود و حالتی جدی و مقتدر که براش عادی نبود... با قدمهای تند و همون صورت عصبی بهش نزدیک شد وقتی جلوش ایستاد برخلاف تصورش که فکرمیکرد الان یه نیشخند پر از تمسخر روی لبهای مرد جا خوش کرده، تنها چیزی که نسیبش شد صورتی بی حالت و نگاه جدی بود.

_خیالت راحت شد؟!... حالا من الان چیکار کنم؟!... اجاره خونه ام رو کی میده؟! تو؟!

مرد کمی جا خورد و صورتِ بی حالتش متعجب شد... جداً این پسر داشت با گستاخی تمام بابت بهم زدن نقشه دزدی کثیفش بهش اعتراض میکرد؟!

پوزخند ناباوری زد:تا حالا یه آدم اینقدر وقیح ندیده بودم...!

صدای مرد علاوه بر جدی بودنش تن آروم و بمی داشت جوری که باعث شد به این فکرکنه که حتی حرف زدن عادیش هم آدم رو وادار به اطاعت میکنه.

با ناراحتی کلاهش رو درآورد و سرش رو پایین انداخت: مطمئناً به بدشانسی منم ندیدی...!

مرد به سر پایین افتاده اش و چتری هایی که حالا صورتش رو پوشونده بود، نگاهی کرد و با خودش فکرکرد با این حالت مظلومانه شباهتی به دزدِ جسور و بی پروای دقایقی پیش نداشت... ولی حق داشت واقعاً بد شانس بود که این وقت شب دقیقاً توی همون مکانی قصد دزدی داشت که اون برای پیاده روی امشبش انتخاب کرده بود... البته تقصیر این پسر هم نبود چون اینجا جزو مناطق خوبی بود که قطعاً برای دزدهایی مثل اون بهشت محسوب میشد.

_درسته تو واقعاً بدشانسی که گیر من افتادی...!

اون لحظه متوجه حرف مرد نشد چون فقط در نظرش یه تایید عادی در جواب حرفش بود.

نگاهی به سر تا پای مرد انداخت و با دیدن استایلش که مارک دار بودن لباسهاش رو از چند متری هم داد میزد، نفسش رو آه مانند بیرون فرستاد... واقعاً انصاف نبود یکسری ها نگران مارک لباسهاشون بودن و کسایی مثل اون هم نگران عقب افتادن اجاره ی چندماهه اشون...
نگاهش به موهای مرد افتاد و با خودش گفت حتی معلومه هزینه آرایشگاهشون از یه اجاره خونه اون بیشتر میشه.
ولی جذاب بود... قیافه مرد روبروش بجای اینکه حرصش رو دربیاره بیشتر نگاهش رو بخودش جذب میکرد... البته این حقیقت که اون یه گی بود و دم به دقیقه روی پسرای خوش قیافه کراش میزد، انکار کردنی نبود... اگر توی این موقعیت نبودند و اعصابش سرجا بود یک لحظه ام برای زدن مخ مرد روبروش وقت تلف نمیکرد البته باید این رو هم در نظر میگرفت که آیا اونهم گی هست یانه... ولی بیخیال کی اهمیت میداد... الان دیگه جنسیت هم اونقدرها مسئله مهمی بنظر نمیرسید.

My One ShotsWhere stories live. Discover now