Wild Eyes P. end❄️Baekhan

Start from the beginning
                                    

چشمهاش رو روی صورت لوهان چرخوند تا مطمئن بشه این یه توهم یا رویا نیست... اما نه... برخورد نفسهای گرم لوهان به صورتش نشون میداد که همه چی واقعیه... این لبها واقعاً لبهای لوهان بودند... لبهایی که همیشه آرزو داشت فقط لمسشون کنه...

لوهان با دیدن بی حرکت موندن بکهیون، کمی عقب کشید و همونجا روی لبهاش زمزمه کرد: مراقبم باش... میخوام تو تنها کسی باشی که مراقبمه...!

بکهیون به چشمهای لوهان که همیشه براش بطرز عجیبی زیبا بود، خیره شد و وقتی برق اشک رو داخلشون دید حتی متعجب تر از قبل شد... چرا زیبای وحشیش اینطور مظلومانه بغض کرده بود؟!

قبل از اینکه چیزی بپرسه لوهان خودش به حرف اومد و ادامه داد.

_من همیشه به خودم تکیه کردم... همیشه مراقب جسمم و قلبم بودم و تا جای ممکن اجازه ندادم کسی به اون بُعد قوی که دارم آسیب بزنه... توهین و تحقیرهای همه رو به جون خریدم و بارها با اینکه از درون شکستم اما نذاشتم کسی ضعف رو تو چشمهام ببینه... حتی برادرم... با اینکه اون تنها آلفایی که به قلبم نزدیکه اما بازم اون خودِ منی که دارم پنهانش میکنم رو ندیده و هیچوقتم اجازه نمیدم شخصیت قویم براش خراب بشه چون با اینکه آلفاست تنها تکیه گاهش منم... اما حالا...
لوهان مکث کرد تا لرزش صداش رو کنترل کنه... سرش رو کمی پایین انداخت که نوازش دست گرم بکهیون روی گونه اش بطرز شگفت آوری آرامش رو بهش برگردوند و باعث شد با بالاآوردن سرش ادامه بده... اینکه بکهیون داشت صبورانه بهش گوش میکرد، داشت قلبش رو بار دیگه تحت تاثیر قرار میداد.

_اما حالا تو اومدی... کسی که فکرمیکردم نسبت بهش حس بدی دارم ولی درواقع فقط مقابلت گارد داشتم چون میترسیدم احترام و متین بودنت منو به زانو دربیاره... و دیدی که اینطورم شد... چیزی که ازش میترسیدم سرم اومد ولی من ناراحت نیستم...!

به لبخند غمگین و زیبای لوهان نگاه کرد و انگشتش رو نوازش وار روی گونه اش کشید... هنوزم تو شوک بود... فکر نمیکرد یروزی این حرفها رو از زبون زیبای وحشیش بشنوه... اما شنیدنشون چقدر برای قلب بیچاره اش خوشایند و دوست داشتنی بود... اینکه لوهان قوی و سرکشش ازش بخواد مراقبش باشه واقعاً دور از انتظارش بود... حتی فکرشو نمیکرد به این زودی ها بتونه یه روی خوش ازش ببینه اونوقت االان با این بوسه و حرفها حقیقتاً حس میکرد توی رویاست.

لوهان تاب نگاه خیره اش رو نیاورد و دوباره سرش رو پایین انداخت که بکهیون با دستی که روی گونه اش بود مجبورش کرد دوباره بالا رو نگاه کنه.

_ببینمت...
لوهان به چشمهای جدیش که در عین مهربون بودن همچنان وحشی و با نفوذ بودند، نگاه کرد و بغضش رو قورت داد... براش عجیب بود که از نشون دادن ضعفش عصبانی نبود.

بکهیون خیره به صورت سرخ از سرماش و چشمهای براقش، زمزمه کرد: باورم نمیشه حتی بغض کردنت هم اینقدر خوشگله... مطمئنم این زیبایی لعنتی تو یک روزی منو از پا در میاره، لوهان...!

My One ShotsWhere stories live. Discover now