ییبو داخل شد و با دیدن امگای خوابیده روی تخت بیمارستان لبخندی زد. آه که چقدر تو خواب آروم بود. قدمهاش رو به سمت تخت برداشت و با نوک انگشتهاش تکه مویی که روی پیشونیش افتاده بود رو کنار زد و به دنبالش لبخند رضایت آمیزی زد. بعد روی صندلی نشست، چشمهاش به سمت دستش که کنار بدنش افتاده بود رفت و دست امگا رو گرفت"حتی وقتی خوابی هم خیلی خوشگلی" همونطور که زیباییش رو تحسین میکرد پیش خودش خندید. ابروها، مژهها، بینی و لبهاش؛ همهشون خوشگل بودن و خوش شانس بود که همچین امگای بینظیری داشت، امگایی قوی و مهمتر از همه دوست داشتنی.
وسط تحسینش بود که چشمهای امگا به آرومی باز شد و به دنبالش هومی ضعیفی از دهنش خارج شد.
ییبو نفس کشید"...عشقم..." و با عشق به امگاش نگاه کرد.
ژان با زمزمه و بیخبری پرسید"عشق؟" این عشق جدیدشون بود؟ نیشخند نرمی زد"چرا یهویی اینطوری صدام زدی؟"
آلفا فقط نیشخندی زد و دستش رو محکم گرفت"چون تو عشق منی"
ژان یه بار دیگه قهقهه زد و علی رغم ضعفش، تونست دست ییبو رو محکمتر بگیره. اعتراف کرد "تو هم عشق منی"
"حالت بهتره؟"
ژان با لبخند بهش نگاه کرد"خیلی خوبم" خندید و یکدفعه گفت"بیا، بیا" و بهش اشاره کرد تا روی تخت دراز بکشه و خودش به پهلو چرخید تا بهش فضا بده.
ییبو لبخند نرمی بهش زد، نمیتونست باور کنه که میخواد رو تخت کوچیک بیمارستان کنارش دراز بکشه"چرا؟"
ژان لبهاش رو آویزون کرد"بغلم کن!"
ییبو همونطور که سرش رو تکون میداد نیشخندی زد و بلند شد. بعد از در آوردن کفش رو تخت رفت و امگا به سرعت بازوش رو دور کمر آلفا انداخت و صورتش رو تو سینهاش کرد. با صدایی خفه شد گفت"خونهی امن من"
ییبو پرسید"خوبه؟" و بغلش کرد. چونهاش روی دست ژان بود و به آرومی کمرش رو نوازش کرد.
ژان"هوم!" خفهای کشید.
سکوت تو اتاق حاکم شد، نفسهاشون و ضربان قلبشون همآهنگ شده بود و صدای بیمارستان شلوغ تنها صدایی بود که تو اتاقشون شنیده میشد. اما بعد ییبو سکوت رو شکست و به آرومی زمزمه کرد"متاسفم عزیزم"
امگا بهش نگاه کرد و با دیدن معذرت خواهی آلفاش نگران شد، زمزمهوار پرسید"چرا؟"
آهی کشید"اگه من زودتر اقدام میکردم تو خطر نمیفتادی"
ژان خنده آرومی کرد و دستش رو سمت صورت آلفاش برد و صورتش رو گرفت"چرا خودت رو سرزنش میکنی؟چیزی برای عذرخواهی نیست. ما این کار رو برای آرامش بچهمون وقتی به دنیا اومد انجام دادیم تا زندگی شادی داشته باشه و با هم شاد زندگی کنیم پس انقدر خودخوری نکن، هوم؟"
YOU ARE READING
ENCOUNTER
Vampire─نام فیکشن:࿐🐺ENCOUNTER🐺࿐࿔ ─کاپل: ییـــژان ─ژانر: امپرگ، اسمات، خونآشامی گرگینه، رومنس، فانتزی ─نویسنده: ᴋɪᴍɴɪᴇʟʟᴇ88 ─مترجم: ꜱᴇʙᴀꜱᴛɪᴀɴ ─روز آپ: 5 شنبه ─یک بار ییبوی ده ساله توله گرگی رو دید که داشت وارد جنگل میشد، تا زیر نور ماه کامل دنبالش کرد...