"وانگ ییبو، قاتل درجه یک ارتش دوم..."
ده مدیر از ده بخش قبلیه خون¬آشام¬ها همونطور که نشسته بودن داشتن سوابقش رو که روی تبلت مقابلشون نوشته شده¬بود، بالا و پایین میکردن.
مدیر بخش دو، اطلاع داد"از صد نفری که دو سال پیش درخواست داده بودن، بالاترین رکورد رو داشته. بهتر و سریعتر از ارشدهاش کار میکنه. طبق سوابق ماه گذشته¬، تونسته 15 نفر از دشمنامون رو تو منطقه xxx ترور کنه، بعلاوه تونسته یکی از رهبرهای گرگینه¬ها رو بکشه و اسنادی که برای جمع آوری اطلاعاتمون میخواستیم رو بدزده"
همه افراد داخل اتاق با اطمینان از دست¬آوردهاش سرشون رو تکون دادن.
مرد اضافه کرد"اسنادهایی که بازیابی شد لیستی از مناطق گرگینه¬ها بود که تونستیم پوشش بدیم و همینطور نامه¬ای خطاب به یک نفر" مرد نامه و اسناد رو روی صفحهی نمایش باز کرد تا بهشون نشون بده چه چیزهایی اونجا بود.
عکسی رو بهشون نشون داد"نامه خطاب به مردی به نام شیائو ژان بود که طبق تحقیقاتمون یکی از قاتلهای قبیلهی گرگینههاست. فقط میتونیم به اطلاعات کمی ازشون دسترسی داشته باشیم برای همین سعی کردیم بخشی از سیستمشون رو هک کنیم اما سیستمشون برای ورود خیلی قوی بود. اما طبق نامه و مشاهدات بعدی متوجه شدیم این مرد یه عالی رتبه است و مستقیما به انجام کاری منصوب نمیشه"
یکی از مدیران گفت" پس باید مراقب باشیم!"
مدیر بخش دوم پیشنهاد کرد"جلسه¬ی امروز برای همین برگزار شده. اگه این مرد باعث کشته شدن بخشی از قاتل¬ها و افرادمون باشه، باید ترورش کنیم"
همه¬ سری به نشونه¬ی تایید حرف مرد تکون دادن.
مدیر بخش پنجم پرسید"باید چکار کنیم؟"
مرد شروع کرد"همونطور که قبلا هم گفتیم قاتل وانگ ییبو از قویترین قاتلان بین ماست" با افتخار اضافه کرد"با چابکی و استراتژی عالیش میتونه قاتل اصلیشون رو بکشه"
همه دوباره سری تکون دادن، رئیس هیئت مدیره گفت"پس تصویب شد" و ادامه داد"من دستور کار رو به مقامات بالاتر منتقل میکنم. پس کارهای اعزام وانگ ییبو تا فردا آماده میشه"
جلسه به تعویق افتاد و ییبو هم به دنبال اعضای هیئت مدیره بیرون رفت. مستقیما به خونه رفت تا برای ماموریت مخفیش برای کشتن قاتل به اصطلاح اصلی قبلیه گرگینه¬ها آماده بشه.
قلنج گردنش و انگشت¬هاش رو شکوند، کلاه، دستکش و کت بلند مشکیش رو به همراه کاور تفنگ و چاقو که دور پا و زیر لباسش پنهان شده بود رو درآورد و روی میز گذاشت. بعد یقه اسکی بدون آستینش رو درآورد و یه گوشه پرتاب کرد و بدن عضلانی که حاصل سالها تمرین بود، نمایان کرد.
در یخچال روباز کرد تا غذایی آماده کنه. از اونجایی که مادرش تو همون روز جلسه داشت هنوز خواب بود.
اونها بعد از مرگ پدرش تحت مراقبت قبلیه¬ی خون¬آشام¬ها بودن و برای پرداخت هزینه حافظتی که ازشون میشد، قول داد که به نیروشون بپیونده. دلیل دیگه¬اش برای پیوستن بهشون انتقام مرگ پدرش بود.
YOU ARE READING
ENCOUNTER
Vampire─نام فیکشن:࿐🐺ENCOUNTER🐺࿐࿔ ─کاپل: ییـــژان ─ژانر: امپرگ، اسمات، خونآشامی گرگینه، رومنس، فانتزی ─نویسنده: ᴋɪᴍɴɪᴇʟʟᴇ88 ─مترجم: ꜱᴇʙᴀꜱᴛɪᴀɴ ─روز آپ: 5 شنبه ─یک بار ییبوی ده ساله توله گرگی رو دید که داشت وارد جنگل میشد، تا زیر نور ماه کامل دنبالش کرد...