4

1K 184 56
                                    

سلااااامممممم به سایکک های خودم
اوففف چه خاکی گرفته اینجاهارو....😷
من زنده ام بچه ها غییتم هم طولانی بود چون مزدوج شدم و مراحل تِرَنسفِر از سینگلی به مینگلی رو طی میکردم...🥴
به هرحال پارت اووردم چه پارتی😈😈😈😈
نظرارو بترکونین هرکی هم خواست تلگرام پیام بده خیلی فعال شدم اونجا🤣

___________________

جیهوپ دود سیگار رو بیرون داد و لبخند زد:خوبی؟"
جونگکوک خندید و سرتکون داد:تاحالا اینطوری ارضا نشده بودم"
جونگکوک سرتکون داد:خوشحالم که حس خوبی داری"
و به سیگارش نگاه کرد:سیگار بعد از سکس میچسبه"
_کاملا"
همون لحظه در خیلی بدون هیچ هشداری باز شد و یونگی با چشمهای گرد شده به اونها خیره شد جونگکوک تقریبا یک ایست قلبی رو رد کرد و خشک شده توی همون حالتی که داشت باقی موند،جیهوپ اه کشید و روی پسر جوونتر رو پوشوند:در هیونگ!وقتی میخوای وارد بشی در بزن...همه جا قلمرو تو نیست!"
یونگی نگاه سردی به جلاد قد بلند انداخت و باعث شد اون بعد از چرخوندن چشمهاش بلند بشه و شروع به پوشیدن لباسهاش بکنه:لازم نیست اونجوری نگام کنی...میام و باهم حرف میزنیم،حالا هم لطفا برو تا این بچه بتونه نفس بکشه"
یونگی روی پاشنه چرخید و در و به هم کوبید جیهوپ اه کشید و نگاهش رو به جونگکوک داد و سرش توی گردن پسر جوونتر فرو کرد:نگرانش نباش کوک...هیونگ ازت مراقبت میکنه یونگی ازت عصبانی نیست...همه چیز درست میشه"
و شقیقه ی پسر جوونتر رو بوسید،جونگکوک سرش رو برگردوند و نگاه دارچینی گرمش رو به هیونگ دوخت جیهوپ لبخند بزرگی زد:میدونی که هیونگ خیلی دوستداره؟"
جونگکوک سرتکون داد و لبخند زد:منم هیونگ رو دوستدارم"
جیهوپ بوسه ی سبکی روی لبهای رنگ پریده ی کوک نشوند و بیرون رفت تا با ترسناکترین آدم روی زمین مواجه بشه.
یونگی برای هزارمین بار داشت رمان مورد علاقه اش رو میخوند،جیهوپ بهش نزدیک شد و طبق عادتی قدیمی اسم رمان رو زمزمه کرد: کنت مونت کریستو"
یونگی سرش رو بالا اوورد و با دیدن مرد جوونتر کتاب رو بست:بیا بشین"
جیهوپ نشست یونگی پاکت سیگارش رو برداشت و به سمت جلاد گرفت:سیگار؟"
_نه.‌‌...فعلا"
یونگی سر تکون داد و خودش یه نخ برداشت و گوشه ی لبش گذاشت و بعد از روشن کردنش پک اول رو بجای ریه هاش کاملا بیرون فوت کرد:خب؟قرار بود حرف بزنی"جیهوپ ۰شم هاش رو چرخوند:
قرار بود حرف بزنیم"
یونگی پوزخند زد:این من نبودم که لخت با داداش تو توی تخت بودم هوپ،تو بودی...پس قبل از اینکه خودداری کردن رو تمومش کنم حرف بزن"
جیهوپ نفسش رو بیرون داد و میل سیلی زد به مردبزرگتر رو به پس مغزش روند:من و جونگکوک دوست پسریم"
_چند وقته؟"
_از دیروز"
یونگی پک دیگه ای زد:چرا؟!"
جیهوپ واقعا میخواست به اون مرد مشت بزنه اما فقط دستهاش رو مشت کرد و با لحن گزنده ای گفت:منظورت چیه که چرا؟!چجور آدمی از ینفر میپرسه که چرا با داداشش قرار میذاره؟!به ویژه وقتی اون آدم رو خیلی خوب میشناسی"
یونگی دستهاش رو به نشونه ی عقب نشینی بالا برد:اشتباه برداشت نکن هوپ....منظورم این نبود که تو نیت بدی داری یا همچین چیزی،
فقط اینکه تا وقتی که یادم میاد کوک به شکل احمقانه ای عاشق وی بود،همینه که قرارگذاشتنش با تورو عجیب میکنه."
جیهوپ نفس عمیقی کشید:اون...یجورایی از دو طرفه شدن احساسش ناامید شده؟هرچی هست دیگه نمیخواد برای دیده شدنش توسط وی تلاش کنه"
_وتو ب این موضوع مشکلی نداری؟"
جلاد خندید:سوال عجیبیه یون...من یه بنفیت پارتنرم،عادت دارم به نبودن عشق و علاقه توی روابطم"
_ولی نه با کسایی که باهاشون قرار میذاری"
جیهوپ لبخند زد:من و جونگکوک به هم بی علاقه نیستیم...درسته عاشق هم نیستیم ولی احساسات قوی ای به هم داریم"
یونگی سرتکون داد و خاکسترسیگارش رو تکوند:
پس اینو فقط همین یکبار میگم و واقعا درباره اش جدی ام" عکاس نگاه به سردی یخش رو به نگاه دارچینی جلاد دوخت و با بی‌رحمانه ترین لحنش گفت:بهش صدمه بزن هوپ،مراقب احساساتش نباش،آزارش بده یا قلبش رو بشکون....و مطمئن باش که هرجا بری یا هرکاری بکنی من میام پیدات میکنم و بعد از اون خوشبینانه ترین ارزوت این خواهد بود که یکی از زامبی های کلکسیون وی باشی"
جیهوپ پلک زد،اون آدمی نبود که به این راحتی ها بترسه ولی عرق سردی روی تیره ی پشتش و سیخ شدن موهای تنش رو حس کرد،نفسش رو با احتیاط بیرون داد و زمزمه کرد:متوجه.‌.‌و فکر کنم اون سیگار رو الان لازم داشته باشم" 
جون با ناراحتی دستهاش رو به هم گره کرد و با همسرش نگاهی رد و بدل کرد:خوابیده؟"
جین موهای وی رو از توی پیشونیش کنار زد و با احتیاط سر پسر جوونتر رو از روی پاش روی یکی از کوسن های مبل گذاشت:آره...بیا بریم"
و دستش رو به سمت جون دراز کرد.
هکر اون رو گرفت و باهم به اتاق خودشون رفتن: چیم واقعا از شوگا تاثیر گرفته."جون زمزمه کرد دید که جین لبخند زد:اون همیشه کنار یونگی جسور میشه،از بچگی همینطوری بود."
جون سرتکون داد:به نظر خیلی اون رو میشناسی"
جین شونه بالا انداخت:کوکی و چیم خیلی منو به یاد ندارن ولی منو و جیهوپ همیشه برای اینکه حواسمون بهشون باشه اونجا بودیم"جون ابرویی بالا انداخت:شوگا؟" جین تایید کرد:اون میترسید از اینکه وی عکس العملش چیه...اون بچه همیشه حساس و زودجوش بود...به علاوه خیلی عمیق کینه به دل می‌گرفت و همه ی ما آیند خیلی خوب میدونیم"
جون اه کشید:اون داره صدمه میبینه جینی"
مرد بزرگتر گونه ی جون رو نوازش کرد:ولی ما نمیتونیم جلوش رو بگیریم جون...میدونم وی رو خیلی دوستداری ولی یادت باشه نمیتونیم از عواقب انتخاب هاش محافظتش کنیم...اگر بخواد سر به سر شوگا بذاره نتیجه اش رو میبینه" جون پلک زد و بینیش رو بالا کشید،اون همیشه خیلی حساس تر بود،با صدای گرفته ای زمزمه کرد:میکشتش؟"
جین لبهای خشک شده ی همسرش رو بوسید:فکر نکنم...شوگا یه هیولاست ولی به وی اهمیت میده حتی اگه خودش اینو قبول نکنه،اما به هر حال....از یه هیولا همه چیز انتظار میره،ولی من تا جایی که بتونم تلاش می‌کنم یه همچین اتفاقی نیوفته،ناراحت نباش باشه؟"
جون سر تکون داد و صورتش رو توی گودی گردن جین دفن کرد،مرد بزرگتر خندید:پسر دل نازک من...هیونگ حواسش به همه چی هست...نگرانش نباش!"

جونگکوک با نگرانی توی اتاق راه می‌رفت و بدترین احتمالات رو تکی ذهنش می‌ساخت وقتی در باز شد اون تقریبا یه ایست قلبی رو رد کرد و بعد دیدن جیهوپ باعث شد اون نفس حبس شده اش رو آزاد کنه و تپش های قلبش منظم بشه،بدون اختیار مرد بزرگتر رو در آغوش کشید:تو زنده ای!" جلاد خندید:اوه پسر....آنقدر از داداشت میترسی؟" جونگکوک از مرد بزرگتر فاصله گرفت:اون میتونست دخلت رو بیاره!"
جیهوپ پشت گردنش رو ماساژ داد:اون برای اینهمه ترسناک بودن خیلی کوتاهه" جونگکوک خندید و احساس کرد بار سنگینی از روی دوشش برداشته میشه:هیچوقت به خودش اینو نگو!"
جلاد صورت پسر جوونتر رو قاب گرفت:تا وقتی هیونگ اینجاست نگران هیچی نباش،اجازه نمیدم چیزی اذیتت کنه،هیونگ ازت مراقبت میکنه"
جونگکوک به ارومی سرتکون داد و اجازه داد توسط مرد بزرگتر بوسیده بشه.

Glitch Where stories live. Discover now