Chapter 4

136 31 37
                                    

جونگکوک، تهیونگ و حالا سونگهون. زندگی یونگی روی سراشیبی ترسناکی افتاده بود.

با برادر کوچکش چندان رابطه ی خوبی نداشت ولی فکر اینکه یونگهون هم به دام این ماده ی مخدر افتاده دیوانه تر اش کرده بود.

مغزش دیگه نمیکشید و اگه جیمین_ پسری که نمیدونست چرا هنوز اینجاست_ به دادش نرسیده بود گوشی اش رو از وسط نصف کرده بود!

نمیتونست شماره برادر کوچکترش رو پیدا کنه. دستهاش میلرزیدند و دنیای اطرافش هم وضعیت بهتری نداشت.

جیمین با طولانی شدن غیبت یونگی خودش رو از لابه لای جمعیت رد کرده و بعد از کمی جستجو تونسته بود تو طبقه ی اول پیداش کنه.
گوشی رو از دستهای به رعشه افتاده ی یونگی بیرون کشید و با راهنمایی یوری دنبال شماره ی سیو شده ای به نام سونگهون گشت.

یوری به محض رسیدن جیمین از اونها دور شده بود. فقط یه نیم نگاه لازم بود تا متوجه مسری بودن هوای دردسری شد که اطراف یونگی رو قرق کرده بود و یوری که از اصل ماجرا اطلاع داشت اونقدر احمق نبود تا دقایق بیشتری رو کنار همچین آدمی سپری کنه.

با شنیدن صدای مکالمه ی جیمین با شخصی پشت خط یونگی سرشو برگردوند و با کمی دقت متوجه تلفن خودش تو دست جیمین شد.

ـ بله بله از پزشکی قانونی تماس میگیرم کی میایید این جنازه ی بدترکیب رو تحویل بگیرید؟

یونگی به طرف جیمین خیز برداشت تا گوشی رو از دستش بگیره ولی با سرگیجه ای که ناگهان سراغش اومده بود روی زمین نشست.

ـ شوخی کردم نمیدونم چیکارشی ولی گویا این مرده متحرک ما نیاز داره که ببینتت! کجایی؟

ادامه ی مکالمه با دور شدن جیمین به گوش یونگی نرسید و چند لحظه ی بعد که جیمین دوباره قدم زنان نزدیکش شد شنید که با این جمله تماس رو قطع میکنه:

ـ باشه عزیزم فقط نزدیک آشپزخونه نشی تا ما بیایم!!

یونگی نمی­فهمید جیمین داره درباره ی چی حرف میزنه فقط دوست داشت اون پسرغیب بشه تا دیگه هیچوقت ریختش رو نبینه.

جیمین کنارش زانو زد و بعد از یک چشمک، یا درست تر تلاش ناموفقی برای چشمک زدن، گفت:

ـ برادرته؟

ـ با سونگهون حرف میزدی؟ گوشی اش رو جواب داد؟ کجا بود؟

جیمین که از بی جواب موندن سوالش راضی به نظر نمیومد با اکراه جواب داد:

ـ گفت خونه. سخت تونستم قانع اش کنم که از طرف تو زنگ میزنم وقتی مطمئن شد، سخت تر تونستم راضی اش کنم که تماس و روم قطع نکنه! مشخصه خیلی رابطه ی خوبی با هم دارین.

یونگی با کمک دیوار از جاش بلند شد و از سر ناچاری کمک جیمین برای حفظ تعادلش رو قبول کرد.

The FallNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ