وقتی چشماشو باز کرد، اولین چیزی که متوجه شد محیط اطرافش و فضای سفید با بوی اتانول و ضدعفونی کننده های خیلی قوی بود.
چشماش کاملا تار همه چیزو میدید، بدنش بطوری کرخت بود که حتی جون نداشت پلک بزنه!
نمیدونست چقدر خون از دست داده که چندین سرم با محتوی مختلف بهش وصل کردن!
چشمای بی رمقشو دوباره بست و نفس عمیقی کشید که در اتاق باز شد و پشتش تونست قامت افسر پارک رو ببینه.
جیمین درو بست و با حالت چهرهای خسته که داد میزد[من دیشب چشم رو هم نزاشتم] به سمت تخت، آروم حرکت کرد.
" اوه خب مثل اینکه هنوز زنده ای جئون! "
گفت و بعدش لبخند شیطانی زد و روی صندلی کنار تخت جا گرفت.
اما جونگکوک انقدر بیحال و خسته بود که در جواب، صرفا جهت خالی نبودن عریضه ، اخم نه چندان جدی روی صورتش نشوند.
_ این قیافه چی میگه ؟
جیمین پرسید و از روی صندلی بلند شد تا از آبی که روی میز بود برداره و بخوره!
_وقتی داشتم با دکتر راجع به جراحتت صحبت میکردم، جانگ رو تلفنت زنگ زد!
در حینی که آب میریخت توی لیوان گفت و نگاهشو به فرمانده رنگ پریده روی تخت داد تا ری اکشنشو ببینه:
_ اوو خدای من! اون لعنتی هرثانیه زنگ میزد! و بار شیصدم وقتی بلخره جواب دادم، بهش دروغ گفتم!
گفتم دیشب به بار رفتیم و تو انقدر مست کردی و هنوز بیدار نشدی!و ساعتو که ۱۲:۴۰ دقیقه رو نشون میداد جلوی چشمای فرمانده گرفت!
جونگکوک سری تکون داد، و دستشو به علامت آب بالا اورد.
پارک که منظورشو فهمید سریع لیوان پر آبو بهش رسوند و اون تا آخر سر کشید.
الان که آب خورده بود احساس سرزندگی بیشتری میکرد، کاملا سرجاش نشست و سعی کرد سوزن آنژیوکت متصل به دستاشو بیرون بکشه!
جیمین بعد مطلع شدن از خاستش غرید:_هی هی چیکار میکنی ؟ زده به سرت؟
محض اطلاع همین چند ساعت پیش تیر خوردی و چند گالن خون فاکی از دست دادی!افسر جئون با نگاهی که مهر جدیت همیشگیشو داشت بهش چشم دوخت و آخرین سوزن رو هم دراورد:
_مراقب به کلمه هات باش پارک! تو دکتر نیستی و منم اونقدر وقت ندارم که یه روز کامل رو اینجا تو تخت بمونم!
به سختی سرپا شد ولی غرورش اجازه نداد خم به ابرو بیاره و درد شدیدی که از جای گلوله ساطع میشد رو بروز بده!
به سمت لباس های روی تخت سمت چپ که مشخصا جیمین براش آماده کرده بود رفت و همزمان که لباس میپوشید رو به چهرهی در هم رفته جیمین که در گوشه اتاق نظاره گرش بود، گفت:
YOU ARE READING
𝐔𝐡𝐊𝐚𝐯𝐚𝐚 ||𝘃𝗸𝗼𝗼𝗸||
Fanfiction➪name: Uhkavaa ➪couple: vkook,... ➪jenre: police،Emotional،Criminl,Romantic,smut ویکوک> قسمتی از فیک: "دستای کثیفتو از روی کتم بردار، قبل از اینکه همینجا جلوی چشمایی که تا سیاهچال ذهنت نفوذ میکنن، استخوناتو خرد نکردم!" لبخندی با لباس تمسخر و از اعم...