قسمت بیستم: هرگز رهات نمیکنم

Start from the beginning
                                    

ییبو زمزمه کرد"ژان"

امگا بهش خیره شد"چی شده؟ اضطرابت رو حس میکنم"

"من باید برم خونه...مامانم..." احساس نگرانی و اضطراب می‌کرد. امنیت مادرش رو به طور کلی فراموش کرده بود. تکونی به خودش داد و شیائو ژان رو وادار کرد تا بشینه اما مرد هنوز به آلفای نگرانش خیره شده بود.

از آلفا پرسید"نگرانشی؟ می­خوایی قبل از رفتن بهش سر بزنی؟" ییبو با گیجی بهش نگاه کرد."خونه­ات حتما باید دوربین داشته باشه، درسته؟"

ییبو سری تکون داد اما همچنان با گیجی بهش خیره شد. امگا با افتخار گفت"پس می­تونم بهت کمک کنم" بهش چشمکی زد"ما فقط باید دوربینت رو هک کنیم و می‌تونیم ببینیم خونه­ات چه خبره" به طرف دو نفر از افرادش برگشت و پوزخندی زد"نیل، جاس، می­دونید باید چکار کنید"

دو مرد سرشون رو تکون دادن و سمت کامپیوترهاشون برگشتن. اما وقتی با همون خطای قبلی روبه­رو شد اخم کردن"سیستمشون خیلی قویه قربان"

شیائو ژان آهی کشید، درسته همون مشکل قبلی. اما توجهش به تلفن ییبو روی میز شد"می­تونیم ازش استفاده کنیم؟" ژان به تلفنش اشاره کرد. ییبو به چیزی که مرد بهش اشاره کرد نگاه کرد و سری تکون داد.

آلفا ایستاد و گوشیش رو به مردی که احتمال می‌داد نیل بود داد. نیل گوشی رو ازش گرفت و حتی دیگه نگرانی­ای از بابت مرد خون آشام نداشت. ییبو اولش گیج شد اما بعد شونه­ای بالا انداخت. همونطور که دوباره سمت مبل برمی­گشت و کنار امگا نشست با خودش فکر کرد«گمونم زود باهام اخت شدن»

دو مرد تونستن سیستم خون آشام رو هک کنن و وارد دوربین نظارتی خونه ییبو بشن. هر دو گفتن"قربان" و صفحه رو باز کردن و توجه هر دو مرد رو به خودشون جلب کردن. مادر ییبو به آرومی تو اتاق خوابیده بود.

شیائو ژان دستور داد"بررسی کنید کسی وارد خونه شده" هر دو دستورش رو انجام دادن اما چیز مشکوکی دیده نشد. هر دو آهی از روی آسودگی کشیدن، ژان مقابلش ایستاد و دستش رو گرفت"چی میشه اگه از اونجا نقل مکان کنی؟ تضمین می­کنم هرجا جز اونجا برات امن­تره. به مادرت حمله شد درسته؟"

ییبو متعجب از اطلاعاتی که بهش نگفته بود بهش خیره شد اما جوابش رو داد"از کجا می­دونستی؟"

شیائو ژان دستش رو گرفت و بهش گفت تا بهش اعتماد کنه چون تا حدودی متوجه شده بود احتیاطش بیشتر شده "مامان و بابای منم برای همین اینجان. من اینجا اتاق مخفی دارم و دری که مامان و بابام داخلش شدن با چشم غیرمسلح دیده نمیشه برای همین جاشون اینجا امنه"

"اما چطور؟ همه اینجا گرگینه هستن و مامانم از زمان مرگ مادرم از گرگینه­ها متنفره"

ژان با التماس گفت"پس من می­تونم خونه خودم رو بهت قرض بدم، دور از اینجاست و تو منطقه شرقیه و جای مادرت اونجا امنه. درواقع همون روز به خونه ما هم حمله کردن، ممکن دوباره این کار رو انجام بدن و نمی­خواییم این اتفاق بیفته مگه نه؟" آلفا صداقت امگا رو حس می‌کرد. راست می‌گفت، خونه­اش دیگه امن نبود یه بار مورد حمله قرار گرفته بود و نمی­تونست تضمین کنه بار دومی وجود نداره.

ییبو آهی کشید و سرش رو تکون داد"باشه"

امگا لبخندی زد و با قاطعیت گفت"خوشحالم. تو رو از اینجا بیرون می‌برم و همه چیز رو آماده می‌کنم. با دوربین چکت می‌کنم و اگه خطری پیش اومد هرچی شد بازم خودم رو می‌رسونم، حتی شده از منطقه شرقی بی­اجازه رد بشم"

ییبو نیشخندی زد و دستش رو رها کرد تا صورتش رو قاب بگیره. قبل از اینکه لبش رو ببوسه زمزمه کرد"من یه قاتلم، از پسش برمیام"

ژان لبش رو آویزون کرد بوس دیگه­ای از آلفا گرفت"هرچی باشه باز هم اتفاقی بیفته میام و نجاتت میدم"

نیشخندی زد و دست­هاش رو برداشت"باشه باشه" لبخند زد"تو هم مراقب خودت باش. وقتی برسم خونه بهت پیام میدم، حتی اگه منو از اسکرین ببینی"

ژان آهی کشید، اگه بهش حق انتخاب داده می‌شد نمی­ذاشت حتی به بار هم پاهاش رو از منطقه غربی خارج کنه. اما چاره­ای نداشت، مادرش بهش نیاز داشت. همونطور که ایستاده بودن دست­هاش رو به هم گره زد"خب بیا بریم"

ییبو جواب داد"هوم" و قبل از بیرون رفتن پیشونیش رو بوسید.

ENCOUNTERWhere stories live. Discover now